تنهاباخدا

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

گمشده ماخدا

15 بهمن 1394 توسط زينب دهقان دولاب

close

رد پای دریا

کسی می آید… کسی می آید… کسی دیگر… کسی بهتر… کسی که مثل هیچکس نیست

این روزها…!

 

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود

تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود

دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر

راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود

توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ…

عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود…

زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست

یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود

چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده

پلک برهم می زنی و زود فردا می شود

گاه خود را پشت نقشی تازه پیدا می کنی

گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی

گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود

می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست

چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود

این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را

می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود

گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست

چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود

تو همان طفلی که نقاشیش کفتر بود و صحن

و دلت این روزها تنگ است…

آیا می شود؟…(حسن بیاناتی)

ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ …

ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ…ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ، ﺍﺯ

ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ…ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ…ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ

ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ« ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ » ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ.

خدای خوب من…!

ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ …!

/کلیک مهربانی (136) |
نوشته شده در شنبه ۱۳٩٤/٧/۱۸ساعت ٦:٥٤ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (0) |
با من تماس بگیر…!

هر روز

شیطان لعنتی

خط های ذهن مرا

اشغال می کند

هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت

من اشتباه می کنم و او

با اشتباه های دلم

حال می کند

دیروز یک فرشته به من می گفت:

تو گوشی دل خود را

بد گذاشتی

آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ

آخر چرا جواب ندادی

چرا بر نداشتی؟

یادش به خیر

آن روزها

مکالمه با خورشید

دفترچه های ذهن کوچک من را

سرشار خاطره می کرد

امروز پاره است

آن سیم ها

که دلم را

تا آسمان مخابره می کرد

با من تماس بگیر، خدایا

حتی هزار بار

وقتی که نیستم

لطفا پیام خودت را

روی پیام گیر دلم بگذار. ” خانم عرفان نظرآهاری “

پا نوشت : بیایم در این سال جدید، از سیمهای دلمون بیشتر مراقبت کنیم.

بنا به گفته دوستی :

اگر پیام خدا را خوب دریافت نکردید، به ” فرستنده ها” دست نزنید؛

“گیرنده ها” را تنظیم کنید . . .!

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٤/۱/۱٦ساعت ۱۱:٤٦ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (153) |
برای جناب خدا…!

این داستان رو بخونید که واقعی و بسیار دلنشینه:

در زمان ناصرالدین شاه، طلبه‌ ای به نام نظرعلی طالقانی* در مدرسه مروی

تهران(سپهسالار) تحصیل میکرد که بسیارفقیر بود.آنقدر که شب‌ها دوروبر

حجره طلاب می‌گشت و از دورریز آنها چیزی برای خوردن پیدا می‌کرد.

یک روز نظرعلی به ذهنش می‌رسد که نامه‌ای* برای خدا بنویسد.

به این مضمون :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.

از آن جا که شما در قرآن فرموده اید :

“ومامن دابه فی الارض الا علی الله رزقها”
«هیچ موجودزنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»

من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قرآن فرموده اید :

“ان الله لا یخلف المیعاد”
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا ومتدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

« مدرسه مروی، حجره شماره 16- نظر علی طالقانی»

بشنوید از سرنوشت نامه :

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر می‌کند که نامه را کجا بگذارد؟

می‌گوید: «مسجد خانه خداست. پس بهتر است در مسجد بگذارمش »*

او به مسجد(مسجد سپهسالار) میرود و نامه را دریک سوراخ میگذارد و

بعد با خودش می‌گوید:

«حتما خدا پیداش می‌کنه!». او نامه را پنجشنبه در مسجد می‌گذارد.

از قضا صبح جمعه ناصرالدین‌شاه با درباری‌ها می‌خواست به هواخوری برود.

کاروان او از جلوی مسجد می‌گذشت، ناگهان، بادی میوزد ونامه نظرعلی را

روی پای ناصرالدین‌شاه می‌اندازد.

ناصرالدین‌شاه نامه را می‌خواند و دستور می‌دهد که کاروان به کاخ برگردد

و یک پیک به مدرسه مروی می‌فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا می‌خواند و

دستور می‌دهد همه وزرایش نیز، جمع شوند.

نظر علی خطاب به شاه می گوید: من مشکل خود را با خدای خودم مطرح

نمودم و نیازی به کمک شما ندارم.

شاه می‌گوید:

«نامه‌ای که برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودند؛ پس ما باید

انجامش دهیم.» سپس دستور می‌دهد همه خواسته‌های نظرعلی، یک‌به‌یک

اجرا شوند!!!. لبخند تشویق

« به نقل از کتاب فرهنگ مردم طالقان ص 38 تا 40- تالیف غیب اله خالقی »

* مولی “نظرعلی طالقانی"، عارف وارسته و معروفترین چهره علمی و فقهی،

از شاگردان شیخ انصاری و اعاظم فقهای زمان در دوره قاجاریه، صاحب کتاب

” کاشف الاسرار” می باشد.وی در سال 1306 ه. ق. فوت نمود و پیکر مطهرش

در مشهد مقدس در جوار بارگاه ملکوتی حضرت امام رضا ع، به خاک سپرده شده است.

* میگویند نامه مرحوم مغفور نظرعلی،در موزه گلستان تهران تحت عنوان “نامه‌ای به خدا”

نگهداری می‌شود.

شعرنوشت:

یک فرقه به عشرت درِ کاشانه گشادند

یک زمره به حسرت سرِ انگشت گزیدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

(فروغی بسطامی)

کمی ترمه نوشت:

مثبت اندیشی که این روزا همه جا ازش میگن، همینه دیگه لبخند

یادتون نره با اخلاص و باور قلبی، همین الان برای خدای مهربان، نامه

بنویسید.

نوشته شده در سه‌شنبه ۱۳٩۳/۱٠/٢۳ساعت ۸:٠٩ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (213) |
چای با طعم خدا…!

این سماور جوش است
پس چرا می گفتی دیگر این خاموش است؟!
باز لبخند بزن
قوری قلبت را، زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن

دست هایت:
سینی نقره ی نور

اشک هایم:
استکانهای بلور
کاش
استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
” چای با طعم خدا “
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چایی داغ بریز

” عرفان نظرآهاری “

قلم نوشت:

زندگی چرخــــــش ثانیه هاست♥

زندگی پر زدن شاپــرکی ست♥

زندگی سخت تـــــر از سنگ که نیست♥

زندگی نـــــــرم، چو برف است که برآن پا بنهی♥

زندگی خالی نیست ، خــــدا هست ، عشــــــق هست ، امیــــد هست… ♥♥

حدیث نوشت:

دنیا دو روز است،
یک روز با تو و روز دیگر علیه تو،
روزی که با توست مغرور نشو ، و روزی که علیه توست نومید مگرد؛
زیرا هر دو پایان پذیرند .

حضرت علی (علیه السلام)

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩۳/۸/۱۸ساعت ۱٢:٠۳ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (214) |
خدای مهربانی ها…!

خدای من نه دور کعبه است؛

نه در کلیسا؛

نه در معبد؛

خدای من همین جاست…

کنار تمام دلواپسی هایم ؛ بغض هایم ؛ خنده هایم ؛

خدای من؛ نمی ترساند مرا از آتـش

امـــــــــــــــــــا

می ترساند مـرا از شکستن دلــــی…

اشک آوردن به چشمی …

نــا حـق کردن حقی …

خدای من می بیند مرا

” هر جا که باشم می فهمد مرا با هر زبانی که سخن می گویم ،

خدای من حواسش در همه احوال به من هست “

خدای من مــرا از هیچ نمی ترساند ؛

جز ” بی فـــکر سخن گفتن ” و ” رنجاندن دلـــــی “

خـــدای من…؛

“خدای تمــــــــام مهربــــــــــانی هاست"…!

(دکتر شریعتی)

بهانه نوشت:

امروز، آخرین روز مهر بود …!

اما تو همیشه مهربان بمان،
سازت اگر عشق بنوازد
همه خلقت خواهند رقصید،
زبانت اگر شیرین باشد
همه پروانه ها گرد تو خواهند آمد،
قلبت اگر دریای رحمت باشد
همه در آن جا خواهند گرفت،

پس عشق را بنواز
با زبات دلت بخوان
و با قلبت پذیرا باش…!

دوستان عزیزم؛ قلبتان همیشه پُر مهر و تمام فصلهایتان زیبا .

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩۳/۸/۱ساعت ۱۱:٠٠ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (181) |
عرفه، روز معاشقه با خدا

« اِلٰهی وَ رَبّی مَنْ لی غَیْرُکَ »

پروردگارا…تو آنچنانی که ما دوست داریم پس مارا آنچنان کن که تو دوست داری.

بارالها؛ خود گفتی : « انَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ »

خدا حائل ست بین انسان و قلبش!. (انفال/24)

پس تو می دانی ما را چه می شود و ما خود نمی دانیم؛

نجاتمان ده ، ای آنکه بی آنکه بگویم شنیده ای.

.

بارالها… امروز، روز عرفه ست ؛

و می دانیم عرفه ، از آنجا جان می گیرد که؛ « مَن عَرَف نَفسه ، فَقد عَرَف رَبّه »

پس به خود می نگریم تا تو را در تک تک سلول هایمان حس کنیم.

عرفه ، روزی به زیبایی شب قدرست و دریایی به وسعت بخشش الهی.

و تو ای دوست عزیز؛ اگر دل به این دریا زدی مرا نیز، یاد کن.

اعمال شب و روز عرفه را اینجا بخوانید. «التماس دعا »

نوشته شده در جمعه ۱۳٩۳/٧/۱۱ساعت ۱۱:٤٢ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (غیر فعال) |
دستخط خدا…!

از جنگ بر می گردی،هیچ کس اما به استقبالت نمی آید.

هیچ کس نمیداند که به جنگ رفته بودی.

با شکوه ترین جنگها اما همین است.جنگی غریبانه ،جنگی تنها،جنگی بی

سپاه و بی سلاح.

از جنگ بر می گردی،خدا می داند که به جنگ رفته بودی.

خاک روی پیراهنت را می تکاند و نشان لیاقتی به تو می دهد.نشان لیاقتش

اما مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی.

نشان لیاقت خدا، تنها چند خط ساده است.

خط های ساده ای که بر پیشانی ات اضافه می شود و روزی می رسد که

پیشانی ات پر از دستخط خدا می شود.

آیینه ها می گویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد.

آیینه ها اما دروغ می گویند. دستخط خدا بر هر صفحه ای که بنشیند، زیبایش

می کند. جوانی بهایی ست که در ازای دستخط خدا می دهیم.

دستخط خدا اما بیش از اینها می ارزد، کیست که جوانی اش را به دستخط خدا

نفروشد! (عرفان نظرآهاری)

ترمه و ، نمی دل نوشت :

و من هنوز، غـــــــــــرق دیروزهای خــــــــــــویشم کــه… نمی گذرد، اما…!

و هرروز، شاهد خط های ساده ایم که بر پیشانی ام نقش بسته…!

و اما میدانم ؛…« إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ »… اما نمیدانم آیا خط ها؛ همان

دستخط خداست…؟!

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩۳/٧/۱۳ساعت ۱۱:۳٦ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (203) |
چلچراغ خدا

” خدا چلچراغی از آسمان آویخته است “

گفتند: چهل شب، حیاط خانه ات را آب و جارو کن، شب چهلمین،خضر(ع) خواهد

آمد.

چهل سال، خانه ام را رُفتم و روبیدم و خضر(ع) نیامد، زیرا فراموش کرده بودم

حیاط خلوتِ دلم را جارو کنم.

گفتند: چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام

آسمان خواهی رفت.

و من چهل سال، از چله ی بزرگ زمستان تا چله ی کوچک تابستان را به چله

نشستم، اما هرگز بلندی را بوی نبردم، زیرا از یاد برده بودم که خودم را به چهل

ستون دنیا زنجیر کردم.

گفتند: دلت پرنیان بهشتی است.خدا عشق را در آن پیچیده است. پرنیان دلت را وا

کن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود.

چنین کردم ، بوی نفرت، عالم را گرفت و تازه دانستم بی آنکه با خبر باشم، شیطان

از دلم چهل تکه ای برای خودش دوخته است.

به اینجا که می رسم ناامید می شوم، آنقدر که می خواهم همه ی سرازیری جهنم

را یکریز بدوم. اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید:

هنوز فرصت هست، به آسمان نگاه کن.

خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغی، دلی است.

دلت را روشن کن، تا چلچراغ خدا را بیفروزی.

فرشته شمعی به من می دهد و می رود.

*

راستی امشب به آسمان نگاه کن، ببین چقدر دل، در چلچراغ خدا روشن است.

(عرفان نظرآهاری)

نوشته شده در دوشنبه ۱۳٩۳/٦/۳ساعت ۱:۱٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (269) |
خدایا دلم رو بردار دیگه…!

دیوارهای دنیا بلند است،دیوارها و من گاهی دلم را پرت می کنم آن

طرف دیوار.مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به

خانه همسایه می اندازد. به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود.

گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.

آن طرف حیاط خانه خداست.

و آن وقت هی در می زنم، در می زنم، در می زنم و می گویم:

«دلم افتاده توی حیاط شما،می شود دلم را پس بدهید…»

کسی جوابم را نمی دهد.کسی در را برایم باز نمی کند.

اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار،همین.

و من این بازی را دوست دارم.

همین که دلم را پرت می کنند این طرف دیوار همین که…

من این بازی را ادامه می دهم و آن قدر دلم را پرت می کنم، آن قدر دلم

را پرت می کنم تا خسته شوند،تا دیگر دلم را پس ندهند.

تا آن در را باز کنند و بگویند:

«بیا خودت دلت را بردار و برو.»

آن وقت می روم و دیگر هم بر نمی گردم.

من این بازی را ادامه می دهم…!

(عرفان نظر آهاری)

ترمه نوشت:

ورود غیر خدا در دلم ممنوع…!

من فقط با او کار دارم…!

بازم ترمه نوشت:

چند روزیه، یه “یاکریم” تو حیاط خونه، همین طور میخونه ومیخونه و میخونه.!

نمیدونم چی میخواد اینجا…!

حدس میزنم ،میخواد صدای دل منو پیش خدا ببره…!

یا کریم >>> دل منو دریاب

نوشته شده در سه‌شنبه ۱۳٩۳/۱/۱٩ساعت ۱۱:۱۳ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (191) |
خودم و خودت

گفتم: خدایا خسته‌ام.
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره.
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید

.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک… یه

اشاره‌ کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: دلم گرفته.
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن

(یونس/58) ::.

گفتم: دوست دارم منو ببخشی.
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.

گفتم: یعنی بازم گناه کنم، بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو

الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان

بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی

هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو

از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه

(احزاب/42-43) ::.

کمی عشقانه نوشت:

فریاد زدم دوستت دارم، صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو می میرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی؛ من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است،تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند جز تو که باید می شنیدی!!!

کمی تا قسمتی باربط نوشت:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

“بهترین دوستان در نزد من کسانی اند که عیوب و نواقص من را به من

هدیه دهند.” وسائل الشیعه، ج 8، ص413

نوشته شده در سه‌شنبه ۱۳٩٢/۱٢/٦ساعت ٩:٠٠ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (270) |
چشم نگاه

خدایـــا! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن

اگه میشـه بیــا پاییـن و دستـــــای منـــو ها کن

خدایـــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزه

دیگه حتـی همه دنیا،به این دوری نمـی ارزه

تو اون بالا من این پایین،دو تایـی مون چرا تنها؟

اگه لیلـی دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟

خدایــا! من دلم قرصه،کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت ،که حتـی روز،روشن نیست

کسـی اینجا نمـی بینـه که دنیـــــــــا زیر چشماته

یه عمره یــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار مکافـاته

فراموشم شده گاهـی،که این پایین چه هــــا کردم

که روزی بایـد از این جـا، بــازم پـیــش تو برگردم

خدایــــــا! وقــت برگشـتـن یه کم با من مدارا کن

شنیــدم گرمــه آغوشـــــت،اگه میشـه منــم جا کن

شعرانه :

تو نمی‌دانی نگاهِ بی‌مژه‌ی محکومِ یک اطمینان

وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره می‌شود

چه دریایی‌ست!

تو نمی‌دانی مُردن

وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

چه زنده‌گی‌ست!

(شاملو)

دوستانه عاشقانه ترمه :

خانواده همیشه هم خون بودن نیست،

خانواده یعنی آدم هایی در زندگیتان که

خواهان شما در زندگیشان هستند .

هم آنهایی که شما را همانگونه که هستید می پذیرند .

کسانی که حاضرند هر کاری بکنند تا لبخند را، بر لبانتان ببینند

وکسی که دوستتان دارد.
.
ومن ،(ترمه) هر روز خداوند را شاکرم، برای:

شب هایی که به صبح می رسند،

و رویاهایی که تحقق می یابند،

و دوستانی که بخشی از خانواده ام می شوند.

أمیرالمؤمنین - علیه السّلام - فرمودند:

چه بسا که بیگانه ای از فامیل و آشنا به آدمی نزدیکتر است و چه بسا

آشنایی که بر اثر دشمنی، از بیگانه ای بیگانه تر است و انسان غریب

کسی است که دارای «دوست» نباشد. (نهج البلاغه نامه31)

دوستتون دارم عزیزانی که مرتب سر میزنید ،و یا احوالم رو می پرسید و

اینقدر به خواهرتون لطف دارید و مهروزی می کنید.

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٢/۱۱/٢٧ساعت ۳:٤۸ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (144) |
خدایی خدا را ببین!

این پست رو تقدیم میکنم به هم وبلاگی عزیزم “مامان اعظم” که دچار یک

گرفتاری شده، از دوستانم خواهش میکنم برای رفع گرفتاری،براش دعا کنند.

(اگر 40 مؤمن، براش دعا کنند انشاالله،خدا حاجتش رو میده)

دوستان،هم وبلاگیمون عمه جون(باشو)، پیشنهاد 1000 تا صلوات دادند برای

رفع مشکل مامان اعظم،اگه میخواید شما هم شریک بشید و بگید چن تا از

صلواتها رو می فرستید.

1000 تا صلوات تمام شد اما چون دوستان،باز هم مراجعه کردند، به تعداد

صلوات ها، اضافه خواهد شد… بفرمایید.

روزی مردی به کنار رودخانه ای رفت ، سرش را بلند کرد و در دل گفت :

پروردگارا؛ تو به من چشم داده ای و من تو را به خاطر این که می توانم

گل ها را ببینم شاکرم.

تو به من گوش داده ای و من تو را از این که می توانم آواز مرغکان را

بشنوم شاکرم.

تو به من دست داده ای و من از این که می توانم نسیم ملایم را با آن ها

لمس کنم شاکرم و اکنون از تو سه خواسته دارم :

تو را ببینم ، صدایت را بشنوم . لمست کنم !!!

لحظاتی صبر کرد و سرش را به زیر انداخت و چهره اش در آب افتاد ؛

ناگهان باران گرفت و او با شور و مستی فریاد کشید: وااای باران و دستانش

را بلند کرد تا باران آن ها را بشوید. هنگامی که باران تمام شد مرد گفت:

خداوندا برای این باران از تو متشکرم، اما نه من تو را دیدم !!!

نه صدایت را شنیدم !!!

و نه تو را لمس کردم !!!

من و تو همسایه خدا بودیم

ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد

ما دیگر نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا.

ما گم شدیم و خدا را گم کردیم …!

یادت می یاد جمله آخر خدا رو؟!

از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است.

اگه گم شدی از این راه بیا

بلند شو… از دلامون شروع کنیم…!

تا خدا راه زیادی نیست…!

امام سجاد (ع) در دعای 54 صحیفة سجادیه فرموده اند که، هر گاه اندوه و

گرفتاری دنیا به شما روی آورد این گونه خدا را بخوانید:

« یا فارِجَ الهَمِّ وَ کاشِفَ الغَمِّ، یا رَحمنَ الدُّنیا والاخِرَةِ وَ رَحیمَهُما، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ

والِ مُحَمّدٍ وَ افرُج هَمّی وَاکشِف غَمّی یا واحِدُ یا اَحَدُ یا صَمَدُ یا مَن لَم یَلِد وَ لَم

یوُلَد وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَدٌ اِعصِمنی وَ طَهِّرنی وَ اِذهَب بِبَلِیَّتی »

کامنت تشکر” مامان اعظم ” از همدلی و همراهی دوستان عزیز:

سلام … ای بزرگواران….با همه شما با معرفتان هستم .
مرا مدیون لطف و محبت خود کردید.
با اینکه یقین دارم پروردگارم به رسم کرامت خویش،
صواب و ثواب ( خیر دنیایی و آخرتی ) دعا هایتان را برای خودتان هم درنظر

می گیرد. اما وظیفه خود دانستم که مراتب قدر دانی خود را به شما بزرگواران
برسانم .
من نیز دعاگوی همه مؤمنینم و برای سلامتی همگان دعا میکنم … امید که

روح تمامی اسیران خاک از آدم (ع) تا قیامت،از صلواتهایتان بهره ببرند وبه
یمن شادی روح صالحان؛ گره از کار همگان باز شود.

آآآآآآآآممممممممممییییییییییننننن یا رب العالمین.( 5/ 10 / 93 )

اسامی افراد شرکت کننده در ختم صلوات:

عمه جان(باشو)…………… 100 صلوات

خودم…………………………200 صلوات

مامان اعظم ………………..100 صلوات

آفتاب جان…………………..200 صلوات

نمک گیر عزیز………………100 صلوات

یاسمین عزیز(همسران اول) 200 صلوات

جناب کارچانی(بزم ایلیا)…….100 صلوات

**********

مامان اعظم………………………….100 صلوات

رها جان(بهاربی خزان)………………100 صلوات

آقا مرتضی(بربادرفته)……………….100 صلوات

کفش های ماه………………………..100 صلوات

آقا محمد(یه دنیای تازه)………………100صلوات

تی تی جان(گلهای بهشتی)………….200 صلوات

مریم جان(خانه مریم بانو)………….200 صلوات

ساز ارغنون…………………………100 صلوات

************

مینو جان(رازمن،ام اس)……………100 صلوات

هستی جان(دل نوشته)……………..200 صلوات

مامان آرین………………………….200 صلوات

رؤیا جان(دل سوخته)……………….100 صلوات

آفتاب جون(دلمشغولی های مامان)…200صلوات

خودم…………………………………200 صلوات

************

مامان اعظم……………………….1000 صلوات

************

گل دختر(توبغل خدا)……………….313 صلوات

آقا میلاد(فرمانده گردان شهیدان زنده) 100 صلوات

بارش جان…………………………..500 صلوات

مارال جان(بخاطرحقیقت)…………..100 صلوات

**********

استاد گرامی (عاشق کوهستان)..1000 صلوات

**********

مامان عطیه بزرگوار………………..700 صلوات

آقا سید(شیفته یار)………………….114 صلوات

مروارید جان(صدف خال خالی)……..100 صلوات

آقا علیرضا(آفتاب آبی)………………100 صلوات

*********
مریم جان(خانه مریم بانو)………….. 214 صلوات

زهراجان(خدای مهربون دوست دارم)….114صلوات

دریا جان(یک لیوان عشق داغ)………200 صلوات

نوشته شده در دوشنبه ۱۳٩٢/۱٠/٢ساعت ٩:٥۳ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (138) |
الَم یَعلَم بِاَنَّ اللهَ یَری…؟!

« اَلَم یَعلَم بِاَنَّ اللهَ یَری…؟!» (علق/آیه14)

آیا انسان نمیداند که خدا او را می بیند؟

درس اول:

شیطون اندازه ی یک حبه قنده!!!

گاهی، می افته تو فنجون دلمون!

حل میشه… آرووم…آرووم…!

بی آنکه اصلاً بفهمیم…!

و… روحمون سر می کشه اون رو!!!

اون چای شیرین رو،

شیطون زهرآگین دیرین رو.

اونوقت، اون…خون میشه در خانه ی تن!

می چرخه و می گرده و می مونه اون جا!!!

اون… میشه… من!!!

درس دوم:

در مکانی که کنی قصد گناه

گر کند کودکی از دور، نگاه

شرمت آید ز گنه در گذری

پرده عصمت خود را ندری

شرمت ناید ز خداوندِ جهان

کو بود آگه به اسرارو نهان؟!

درس سوم:

گفت: حاج آقا…!

من شنیده ام اگر انسان در نماز متوجه شود که کسی در حال دزدیدن کفش

اوست، می تواند نماز را بشکند و برود کفشش را بگیرد؛ درست است حاج آقا؟!

حاج آقا گفت: درست است آقا.

نمازی که در آن حواست به کفشت است، اصلاً باید شکست!!!

درس آخر:

سرزمینِ من پر است از مردانی که دیگر نگاهشان، بوی امنیت نمی دهد!

مردانی که دیگر نه عشق را می شناسند نه مردانگی را!!!

ای مردِ سرزمینِ من…!!! ؛

مــــــــــــرد باش،

تا بانویت، تو را پرستش کند!

تا کم شود آمارِ طلاق و خیانت و بد دلی؛

مردباش…،

مـــــــــرد باش تا افتخارم باشی!

تو بد سِگالی و نیکی طلب کنی، هیهات!

زخیر، خیر تراوش نماید از شر، شر

پ ن 1: یادمان باشد… گاهی به گناه، اندازه یک کلیک فاصله داریم.

یادمان باشد… فضای مجازی هم، محضر خداست.

( لینک های لایت شده، مطالعه شود)

پ ن2 : با عرض پوزش از محضر مردان پاک و جوانمرد سرزمینمان.

نوشته شده در جمعه ۱۳٩٢/۸/۱٠ساعت ۳:۳٠ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (184) |
خودم و خدا

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم، همه زانوی غم به بغل گرفته بودند،

عارفی از کوچه ای می گذشت. غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.

به او گفت : چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

غلام جواب داد: من غلامِ اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی

برای او کار می کنم، روزیِ مرا می دهد ، پس چرا غمگین باشم ؟

عارف، از خودم شرم کرد که یک غلام، به اربابی با چند گوسفند، توکل کرده

و غم به دل راه نمی دهد” و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران

روزی خود هستم …!!! “

روزی ” ترس” در را کوبید،

” ایمان” پاسخ داد و در را باز کرد؛

اما…هیچ ترسی پشت در، نبود !!!

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش، راه آسمان باز است ،

پر بکش، او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را می خواند؟

” وَ مَن یَتَوکّل عَلَی الله ، فَهُوَ حَسبُه “

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٢/٦/۱٠ساعت ٢:٢٢ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (113) |
غیر از خدا هیچ کس نبود

آتشی نمى‌سوزاند ابراهیم را ؛

و دریایى غرق نمی‌کند موسى را؛

کودکی، مادرش او را به دست موجهاى نیل می‌سپارد تا برسد به خانه‌ی

فرعونِ تشنه به خونَش؛

دیگری را برادرانش به چاه مى‌اندازند، سر از خانه‌ی عزیزمصر درمی آورد.

مکر زلیخا زندانیش می کند؛ اما عاقبت بر تخت ملک می‌نشیند.

خــــــــــــدایا …!

دلــم را کجــا ؟! پی کدام نخــــود سیاه بــــفرسـتــــم . . .

وقتــــی ایــــن دل فــــقــــط !

بارالها…!

یاریم کن ؛ تا به ” تدبیرت” اعتماد کنم، و به “حکمتت” دل بسپارم

و… تنها به تو ” توکل ” کنم.

ترمه نوشت : سلام وعرض ادب و ارادت، خدمت دوستان

مهربانم و سپاس از الطاف بیکرانتان در مدت بیماریم.

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳٩٢/٥/۱٦ساعت ۱۱:٤٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (107) |
حجاب انتظار

الهی! زمین هر لحظه در معرض انفجار می بود، اگر آرام گامهای او نبود.

اعصار و زمان ،هر لحظه در خود می پیچیدند، اگر اشارات صبر از ولی خویش در نمی

یافتند.

“والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و

تواصو بالصبر “

الهی! دلهای ما هم چون دل زمین و زمان، سخت به تنگ آمده از شدت: “عظم البلاء و

برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجاء…”

ببین که انسان چگونه بار بلاها و مصائب را به دوش می کشد. ببین که با چه شرمی به

تماشای «خسران » نشسته است! از چه چنین بیچاره شده ایم؟

چه دیدی که دگر پرده رحمت و ستاریت خویش برفکندی؟

ما چه کرده ایم که آن عزیز، آن آیت رحمت و حمایت نیز چنین رها و در خود گممان کرده

است! آرام زمین، صاحب زمان، ولی امر انسان کجاست؟ این گله، راعی خویش می جوید؛

صاحب خویش می خواند؛ غیبت و تطویل مدت آن را سبب چیست؟

خدایا! امید نمانده… پناه بر تو که قهر و غضبت، روشنای امید دلهامان را هم به ظلمت

یأسی مرگبار فرو برده!

الهی! ببین که … “ضاقت الارض و منعت السماء… “چاره کن بر این زمین به تنگ آمده

از تیره غبار معصیت بشر، فضای آسمان آن را هم به تیرگی کشیده است.

صداها به آسمان نمی رسند! دعاها به سد «منع سماء»، در پژواک آن میان آسمان و

زمین،معطل و معلق مانده است. ای مظهر «سبق رحمة غضبه!» باران رحمت و غفرانت

کجاست؟!

به حق سابقه رحمت بر غضبت، به وزش نسیم رحمت و مغفرت، خورشید ولایت را از پس

تیره ابر حجابها بر ما بنما!

که تنها…” انت المستعان و الیک المشتکی و علیک المعول فی الشدة و الرخاء…” گفته

بودند و رسیدیم نیز بدان که تنها تویی یاریگر ما و آنگاه که دل به تنگ آید از ظلمخود بر

خود و دیگران بر ما، مرجع شکایاتی نیز جز تو هرگز نیست.

که تنها تویی یگانه سزاوار اعتماد و تنها پناه و پشتیبان به هر سختی و حتی گاه آسانی!…

به هر قبضی و هر بسطی و به دیگر سخن، لحظه لحظه امتحان در وادی زندگی!

اللهمّ عجّل لولیّک الفرج

نوشته شده در جمعه ۱۳٩٢/۳/٢٤ساعت ۱۱:٥۸ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (23) |
برو به کلینیک خدا

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم. فهمیدم که بیمارم…

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده!

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج چهل درجه اضطراب نشان می داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم تنهایی،

سرخرگهایم را مسدود کرده بود … و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام

خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم، چون دیگر نمیتوانستم با دوستانم باشم و آنها را در

آغوش بگیرم. براثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده

بودم …

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات

اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم، معلوم شد که مدتی است صدای

خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم…!

خدای مهربان؛ برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد، و من به

شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس، تنها از داروهایی که در کلمات راستینش

برایم تجویز کرده است استفاده کنم:

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.

قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

در گذرگاه عشق؛ از استاد شاملو

دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ، تنهاییش را ،

حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !

خدا را میگویم …

نوشته شده در شنبه ۱۳٩٢/۳/۱۸ساعت ۱۱:٠۸ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (77) |
مهربان تر از مادر

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست؛

زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛

ای کاش من هم مثل او؛

به خدایم ایمان داشتم .

(آیة الله بهجت)

کمی باربط نوشت:

حکایت است پادشاهی از وزیرش که آدم خدا پرستی بود پرسید:

بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار

می کند… اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی!!!

وزیر سر در گریبان، به خانه رفت …

وی را غلامی بود؛ وقتی او را در این حال بدید پرسید که او را چه شده؟

و او حکایت را آنچنان که بر او رفته بود بازگو کرد.

غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز، این سوال که جوابی آسان دارد.

وزیر با تعجب گفت: یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا

چه میخورد؟

غلام پاسخ گفت: غم بندگانش را، بدین صورت که میفرماید: من شما را برای

بهشت و قرب(نزدیکی) خود آفریدم. چرا دوزخ را برمی گزینید؟

- آفرین غلام دانا. و آنگاه پرسید: خدا چه می پوشد؟

رازها و گناهان بندگانش را.
وزیر که خیلی خوشش آمده بود گفت: مرحبا ای غلام تیزهوش …

و سومین را پرسید.

غلام گفت: برای سومین پاسخ، باید کاری کنی، که کمی برات سخت است!

ردای وزارت را بر من بپوشانی، ردای مرا بپوشی، مرا بر اسبت سوار کرده و

افسار به دست، به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.

وزیر که چاره ای دیگر نمی دید قبول کرد و آنها با آن حال به دربار حاضر

شدند. پادشاه با تعجب از این وضعیت، پرسید…

وغلام حاضرجواب، پاسخ داد: که این همان کار خداست ای شاه، که وزیری

را در خلعت غلام، و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.

پادشاه از درایت غلام، خشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست

راست خود نمود!!!.

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳٩٢/۳/۱٥ساعت ۱٢:٠٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (84) |
انتظار، به رنگ خدا

الهی لا تَکِلْنی إِلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً…

پروردگارا، به اندازه یک پلک برهم زدن هم، مرا به حال خود وامگذار…

آن روز که … ابرهای سیاه ظلم و فساد، آسمان جهان را بپوشاند.

آن روز که … قدرتهای اهریمنی جهانخواره، پنجه های خود را در گلوی

مردم رنجدیده دنیا، هر چه بیشتر فرو برند…

آن روز که … همه معیارها جز معیار ماده و ماده پرستی از میزان سنجش

افکار مردم پنهان گردد…

آن روز که … امواج تبلیغاتی نیرومند طاغوتهای شرق و غرب، برای تامین

منافع نامشروع خود، هر حقی را باطل و هر باطلی را حق جلوه دهد…

آری در آن لحظه…

چشمهای پر امیدمان به تو ای مصلح بزرگ جهان، دوخته شده …

به انقلاب و حکومت جهانیت…!

انتظار نوشت 1 : * دعایی است که پیامبر اکرم صلوات الله علیه آن را

بسیار می خواندند وما در این روزگار وانفسا، باید دائم الذکر آن باشیم.

انتظار نوشت 2 : به یاد مظلومیت مسلمانان در طول تاریخ و اکنون؛

مسلمانان سوریه و هتک حرمت به بارگاه “حجر بن عدی” صحابی

بزرگ پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) و یار وفادار امیرمؤمنان علی

(علیه السلام) توسط گروهک های سلفی و تکفیری آمریکا و رژیم

صهیونیستی …

« وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ »

کسانى که ستم کرده ‏اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه

برخواهند گشت. (شعراء آیه 227)

المستغاث بک یا صاحب الزمان

باربط نوشت انتظار:

لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار، عاشق شد.

گل داد؛ سرخ سرخ … گلها انار شد داغ داغ …هر اناری هزار دانه داشت…

دانه ها عاشق بودند… دانه ها توی انار جا نمی شدند…

انار کوچک بود… دانه ها ترکیدند… انار ترک برداشت…

خون انار روی دست لیلی چکید…لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید…

مجنون به لیلی اش رسید…

خدا گفت: راز رسیدن، فقط همین است…

” کافی است انار دلت، تَرک بخورد.”

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩٢/٢/۱٩ساعت ۱۱:٥۳ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (41) |
با خدا حرف بزن

آموزگاری به شاگردان ابتدایی خودش میگه به خدا نامه ای بنویسید

وهرچه می خواهید بگید…

متن زیر، چکیده ای از نامه های این کودکانه …

بخونید و از این همه سادگی و لطافت کودکانه، لذت ببرید.

سلام؛ خدای عزیز!

فکر نمی‌کنم هیچ کس می‌توانست خدایی بهتر از تو باشد. می‌خوام اینو

بدونی که این حرفو به خاطر این که الان تو خدایی، نمی‌زنم.

خدای عزیز!

در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چه کارهایی می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات،

چه کسی کارهایت را انجام می‌دهد؟

خدای عزیز!

به جای این که بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا

کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟

خدای عزیز!

شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را

نمی‌کشتند، درمورد من و برادرم که مؤثر بوده…

خدای عزیز!

شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست

داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم

چین کاری کنم.

خدای عزیز!

آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟

خدای عزیز!

آیا تو واقعاً منظورت این بوده که “نسبت به دیگران همان طور رفتار کن

که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند؟” اگر این طور باشد، من باید حساب

برادرم را برسم.

خدای عزیز!

آیا تو واقعاً می‌خواستی زرافه این طوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

خدای عزیز!

به خاطر برادر کوچولوم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا

کرده بودم، یک جوجه اردک بود.

خدای عزیز!

لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم.

می‌توانی درباره‌اش پرس و جو کنی.

خدای عزیز!

ما خوانده‌ایم که توماس ادیسون، نور را اختراع کرد. اما توی کلاس‌ دینی

به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط می‌بندم او فکر تو را دزدیده.

خدای عزیز!

آدم‌های بد به نوح خندیدند و گفتند: ” تو احمقی چون روی زمین خشک،

کشتی می‌سازی” اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر

جای اون بودم همین کار رو می‌کردم.

خدای عزیز!

هیچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی

رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی دیدم، معرکه بود!!!!!!!!!….

نوشته شده در سه‌شنبه ۱۳٩٢/٢/۱٧ساعت ۱:٥٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (65) |
واقعیت های آشنا

روزی تمام روستایی ها تصمیم گرفتند تا برای بارش باران، دعا کنند، در

روزی که برای دعا همگی دور هم جمع شدند، تنها یک پسر بچه با خود

چتری داشت…

این … یعنی… ایمان

کودک یک ساله ای را تصور کنید؛ زمانی که شما او را به هوا پرتاب می

کنید، می خندد، چرا که او می داند شما او را خواهید گرفت…

این … یعنی … اعتماد

هرشب ما به رختخواب می رویم، اما هیچ اطمینانی نداریم که فردا صبح

زنده برمی خیزیم. با این حال، ساعت را برای فردا کوک می کنیم…

این … یعنی … امید

بعداً نوشت :

راستی؛ هیچ وقت از خودمون پرسیدیم، قیمت یه روز زندگی چنده…؟

تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم

که از زندگی خیری ندیدیم . . .

اما تا حالا از خودمون پرسیدیم:

قیمت یه روز بارونی چنده…؟

.

بعد از ظهر دلنشین یک روز آفتابی رو چند می خریم…؟

.

خودمونو به آب و آتیش می زنیم که حتی تابلویی از طبیعت زیبا رو بخریم

و بچسبونیم به دیوار اتاق؛اما می تونیم به راحتی، قشنگ ترین تابلوها رو

توی طبیعت ببینیم…

.

آیا میدونیم هر چی داریم چه قیمتی دارن…؟؟؟!!!

قیمت یه دست سالم چنده…؟

یه چشم بی عیب چقدر می ارزه …؟

چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون، پرداخت کنیم؟!

قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟

ووو…

اینا همه لطفه، همه نعمته از جانب پرورد گار مهربانمون، بخشیده و باز

هم می بخشه؛بی منت، بی هزینه …

البته اگه بخواد می تونه همه رو آنی ازمون پس بگیره.

پروردگاری که هر چی داریم از ید قدرت اوست …

پروردگارا به خاطر تمام داده ها ونداده هات، سپاسگزارتم…

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٢/٢/۱٥ساعت ۱٢:۳٠ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (35) |
برای تو

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ، دلگیر مباش که نه تو

گناهکاری نه او !

آنگاه که مهر می ‌ورزی ؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گناهکار مبین !

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها

یکی سپاسش گفت !

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده؛ یکی سپاسش

می گوید و هزاران نفر، کفر !

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند، از تو برای

مهربانیت قدردانی می کنند !

پس؛ از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش، که

این روح توست که با مهربانی، آرام می گیرد !

خوبی؛ دلیل جاودانگی تو خواهد شد ؛ …

پس به راهت ادامه ده ….

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٢/۱/۱۱ساعت ۱:۳۳ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (36) |
عاشقی به سبک مورچه

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول

جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.

از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟

مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه راجابجا کنی به

وصال من خواهی رسید و من، به عشق وصال او، می خواهم

این کوه را جابجا کنم.

حضرت سلیمان فرمود: اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی

این کار را انجام دهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را خواهم کرد…

حضرت سلیمان که از همت و پشت کار مورچه، بسیار خوشش

آمده بود، آن کوه را برایش جابجا کرد.

مورچه رو به آسمان کرد و گفت:

خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به

خدمت موری در می آ ورد…

عشق نوشت1: تمام سعی مان را در برداشتن مشکلات از سر راهمان

بکنیم و بدانیم؛ پیامبری؛ همیشه در همین نزدیکی ست…

عشق نوشت2: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

” اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ

دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛… “

خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود، یقین داشته باشید و بدانید

که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر، نمی پذیرد.

منبع: http://13661362.blogfa.com

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩۱/۱٢/۳ساعت ۱:٠٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (20) |
خدایا فقط ،تو

اگه اون بالایی نخواد حتی یه برگ هم از رو
درخت نمی افته…

برگ نوشت 1 : کد “برگ ” بالا رو باز کنید وفیلم روببینید.
برگ نوشت 2 : مادر بزرگم همیشه می گفت:
گر نگهدار من آنست که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
برگ نوشت 3:خدایا من در کلبه فقیرانه خود ،چیزی دارم
که تو در عرش کبریایی ات نداری ،من چون تویی دارم و تو
چون خودی نداری! ” امام سجاد(ع) “

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳٩۱/۱۱/۱۸ساعت ۳:٠٩ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (21) |
عطرنیاز

چرا باید نماز را به پا داریم؟

این سؤالیه که خیلی ها به آن دچارند؛ حتی بعضی نمازخونها!

متن زیر ، بخشی از پاسخ به این سؤاله :

این رابه خاطر داشته باشیم که عبادت، وسیله تکامل

و سعادت ماست و دستور خداوندبه خواندن نماز،

نوعى لطف و رحمت و راهنمایى است که مارا به

کمال مى‌رساند. وقتى پدرو مادر، فرزندشان را به

درس خواندن تشویق کرده و یا وادار مى‌کنند، به

سود خود فرزند است و سعادت اورا مى‌خواهند و

این امر، ازروى محبّت به فرزند است وگرنه به درس

خواندن او نیازى ندارند.

آیات و روایات، فلسفه و حکمت تشریع نماز را چنین

بیان کرده‌اند:

1. یاد خدا: وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِکْرِى .1

( نماز را برپا دار تا به یاد من باشى.)

2. بازداشتن از گناه و زشتیها: إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى

عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنکَر .2

(همانا نماز انسان را در دنیااز زشتیها و گناه

باز مى‌دارد.)

3. پاکیزگى روح: …إِنَّمَا تُنذِرُالَّذِینَ یَخْشَوْنَ

رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ مَن تَزَکَّى

فَإِنَّمَا یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ‌ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ …3

(تو “پیامبر"تنها کسانى را که از پروردگارشان

در نهان مى‌ترسند و نماز برپا مى‌دارند،هشدار

مى‌دهى وکسى که پاکیزگى جوید، تنها

براى خود پاکیزگى مى‌جوید،و فرجام کارها

به سوى خداست.)

ادامه مطلب را ببینید

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه ۱۳٩۱/۱۱/۱٤ساعت ۱٢:۱٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (35) |
به بهانه انتظار

همیشه آسمون آبی نیست.

اونه که آسمونو آبی می کنه .

گاهی بعضی از عصرها، ابرهای زیادی

توی آسمون حیاط جمع میشن و من ،

دلم خیلی می‌گیره …

اگه عروسکم رو دختر همسایه گرفته

باشه، گریه هم می کنم .

آروم و یواشکی …،و دلم می‌خواد مامان

زودتر از همیشه، از سر کار برگرده تا همه

چیز خوب شه.

هی به آسمون نگاه می‌کنم و از خدا

می‌خوام مامانو زودتر به خونه برسونه…

فکر می‌کنم گاهی عروسک مامان هم ،

گم می‌شه.

یا کسی به زور، از اون می‌گیره . شاید

هم دست عروسکش کنده می شه…

آخه نمی‌دونم چی، مامانو این‌قدر غمگین

می‌کنه،که بعضی از عصرها ، خیلی دلش

می‌گیره وبه آسمون نگاه می‌کنه و از خدا

چیزی می‌خواد…

انگار می‌خواد که کسی بیاید…

کسی که آسمون ابری رو آفتابی می‌کنه …

و اشک های مامانو … پاک…

من دلم می‌خواد بدونم اون کیه؟ اونوقت از اون می‌خوام،

مواظب همه عروسک‌ها باشه….

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩۱/۱۱/۱٢ساعت ٦:٥٥ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (17) |
بهش اعتماد کن

کشیش، سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود

و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ می‎رفت تا خلق

خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار

سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان

را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی‎رسید. مسافران شادمان

بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.هواپیما از زمین

برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند.

پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه

غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید

گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: “کمربندها را ببندید!”

همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند.

اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، “از نوشابه دادن

فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است.”

ادامه مطلب رو ببینید:

ادامه مطلب
نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩۱/۱٠/٢۱ساعت ٦:٥٢ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (6) |
چگونه دعاکنیم که به اجابت برسد؟

گاهى افراد از روى عدم توجه و بى علمى ،دعاهایى مى کنند که از نظر

حفظ نظام عالم عملى نیست و ائمه معصومین علیهم السلام در مواقعى

به افراد تذکر داده اند و آن تذکرات به صورت حدیث در کتب اخبار آمده،

تا مردمى که از آن به بعد مى آیند و پیرو اسلام اند متوجه آن نکات باشند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است :

(سفینه البحار، جلد اول، ص 447)

آن کس که دعا مى کند نگوید: بارالها! مرا محتاج به هیچ یک از مخلوقین

خود منما، زیرا انسانى نیست مگر آنکه محتاج به مردم است. اگر مى خواهد

دعاى صحیح بنماید بگوید: خداوندا! مرا به اشرار خلقت محتاج منما.

در جمله دوم مى فرماید: کسى نگوید: خدایا! از فتنه و امتحان به تو پناه

مى برم ، زیرا آزمایش مردم قطعى است و حتما همه افراد در زندگى باید

مورد آزمایش قرارگیرند، بلکه در مقام دعا بگوید: خدایا! از آن امتحاناتى که

موجب لغزش مى شود و باعث گمراهى و کجروى انسان مى گردد به تو پناه

مى برم .

ادامه مطلب رو ببینید :

ادامه مطلب
نوشته شده در دوشنبه ۱۳٩۱/۱٠/۱۸ساعت ۳:۱٤ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (9) |
نجوا

پروردگارا !

مهربانا !

ای بخشنده بی همتا که برناسپاسی بندگانت صبوری می کنی وهم چنان روزیشان را با نعمت های بی کرانت عطا می فرمایی . به راستی ما بندگان عهد شکن ،چگونه این همه رحمت ونعمت را سپاس گوییم که باز این چنین وفادار، می بخشایی ؟

پس کاش آنگاه که ابلیس وسوسه گر ،گناهان را در چشمانمان زیبا می نمایاند وبه دروغ می آراید، حقیقت را درک کنیم و با ممانعت از عمل در پیروی از هوای نفس ، تو را سپاسگزار باشیم وآنگاه که خاضعانه آمرزش وبخشش تو را می طلبیم،فضل همیشگی ات را باز هم ارزانی مان داری .

آمین

نوشته شده در دوشنبه ۱۳٩۱/٩/٢٠ساعت ۱٠:٤٩ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (4) |

آخرين مطالب
» شنبه ۱۳٩٤/۱٢/٢٩
» فنچ های زیبای من…!
» مهربانی…
» بهانه…
» این روزها…!
» عیدانه
» خدای زیبایی ها…
» بند زندگی…!!!
» حال خاکستری..
» دشمن درون..!

Design By : RoozGozar.com

About
♥بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ♥ وَإِن یَکَادُالَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ♥ •*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.• لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود./ من اسم این لحظه ها را، “همیشه” گذاشته ام/ دلم تنگ است/ دلم اندازه حجم قفس، تنگ است/ سکوت از کوچه لبریز است/ صدایم خیس و بارانی است/ نمی دانم چرا در قلب من/ پاییز؛ … طولانی است/ ♥ اللهمّ عجّل لولیّک الفرج ♥ •.¸¸.•*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.•*´’*• با عرض سلام خدمت دوستان عزیزم؛ حضورتون رو خوش آمد میگم. ♥♥لطفاً نکات زیر رو مطالعه بفرمایید: ✿متأهل و دارای دو فرزندم✿ اینجا هستم تا با تبادل افکار، از شما نیز بیاموزم✿ 1:لینک وبلاگم آزاده، اما لینک شدن وبلاگ شما بعد ازمدتی رفت وآمد ودرصورت درحد عرف بودن مطالبتون، انجام میشود. 2:حقیر،وقت می گذارم و به دوستانم سر میزنم ،با عرض پوزش،در صورتی که مدتی نیایند،حذف می شوند. 3:کپی مطالب، با ذکر منبع، مجاز است. •*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.• ♥امیدوارم در اینجا، لحظات خوبی را داشته باشید♥
Menu

خانه
ایمیل
پروفایل
طراح قالب

Archives

اسفند ٩٤
دی ٩٤
آبان ٩٤
مهر ٩٤
شهریور ٩٤
امرداد ٩٤
تیر ٩٤
خرداد ٩٤
اردیبهشت ٩٤
فروردین ٩٤
اسفند ٩۳
بهمن ٩۳
دی ٩۳
آذر ٩۳
آبان ٩۳
مهر ٩۳
شهریور ٩۳
امرداد ٩۳
خرداد ٩۳
اردیبهشت ٩۳
فروردین ٩۳
اسفند ٩٢
بهمن ٩٢
دی ٩٢
آذر ٩٢
آبان ٩٢
مهر ٩٢
شهریور ٩٢
امرداد ٩٢
تیر ٩٢
خرداد ٩٢
اردیبهشت ٩٢
فروردین ٩٢
اسفند ٩۱
بهمن ٩۱
دی ٩۱
آذر ٩۱
آبان ٩۱
مهر ٩۱
تیر ٩۱
خرداد ٩۱
اردیبهشت ٩۱
فروردین ٩۱
اسفند ٩٠
بهمن ٩٠
دی ٩٠

Categories

22 بهمن(۱)
28 صفر(۳)
آخرت(۱)
آداب روز شمس الشموس(۱)
آرایش آقایان(۱)
آموزش در مدارس(۱)
ائمه (سلام الله علیها)(۳٠)
ادب(۱)
اربعین(٢)
ارزش عمر(٦)
ارزش وقت(۱)
ازدواج(۳)
اعمال ام داوود(۱)
اعمال شب و روز عرفه(۱)
اعمال شب و روز غدیر(۱)
اعمال لیلة الرغائب(۱)
امام جواد ع(٢)
امام حسن ع(۳)
امام حسین ع(۱٠)
امام رضا ع(۳)
امام سجاد ع(۱)
امام صادق ع(۳)
امام عسکری ع(٢)
امام علی ع(٦)
امام هادی ع(۱)
امیدواری(۱)
انتقاد(۱)
انسانیت(٢)
اهدای عضو(۱)
اهمیت نماز(۱)
بخشش(٥)
بدحجابی(۱)
بیماران سرطانی(٢)
پاییز(۱)
پدرم(٥)
پسرم(٢)
پیامبر اکرم ص(٥)
تربیت فرزند(۳)
تشکر و قدردانی(٤)
تصاویر متحرک(۱۱٤)
تلاش و سازندگی(۱)
تمسخر(۱)
تولد وبلاگ(٢)
توکل(٤)
جملات زیبا(٧٢)
جملات زیبا در مورد خدا(٢٩)
جنگ و صلح(۱)
حج(۱)
حرز شرف شمس(۱)
حرمت(٢)
حرمت اقوام ایرانی(۱)
حضرت رقیه س(٢)
حضرت زهرا س(۸)
حضرت زینب س(٢)
حضرت عباس ع(۱)
خلاقیت(۱)
خودسازی(۱۱)
خونه تکونی(۳)
خونه تکونی دل(٢)
داستان کوتاه(٥۱)
دروغگویی(۱)
دعا و مناجات(٥)
دعای شفای بیمار(۱)
دلبستگی دنیوی(٢)
دورویی(۱)
دوست داشتن(٢۱)
دوستی(۱)
دکتر علی شریعتی(۱)
روز عشق(۱)
روز معلم(۱)
روزی حلال(۱)
ساخت لانه پرنده(٢)
سالروز ازدواج امام علی ع و فاطمه زهرا س(٢)
سالروز امامت حضرت مهدی ع(٢)
سالمندان(٢)
سخن چینی(۱)
سرزنش(۱)
سلام(۱)
سیمین بهبهانی(۱)
شادکامی(۱)
شانس(۱)
شب یلدا(۱)
شعر(۱٥)
شکرگزاری نعمات(٦)
صداقت(٢)
صدقه(۱)
طنز(۱)
عاشقانه ها(٢٩)
عاشورا(۱)
عالم مجازی(۳)
عرفان نظرآهاری(٩)
عشق کاذب(٢)
عیبجویی(۱)
عید قربان(۱)
عید نوروز(٧)
عیدمبعث(۱)
غدیر(٤)
غرور(۱)
فرصت(۱)
فقر(۳)
قضاوت(۱)
گناه(۱)
مادرم(٥)
ماه ربیع الاول(٥)
ماه رجب(۱)
ماه رمضان(۱)
ماه محرم(٢)
مثبت اندیشی(٢۳)
محبت(٧)
محرم و نامحرم(۱)
مدرسه(٢)
مدگرایی(۳)
مراقبه از نفس(۱۳)
مطالب اخلاقی(٧٢)
مطالب مهدویت(۸۱)
معلم(۱)
مقابله با مشکلات(٦)
مناسبتها(٧٠)
مهدی اخوان ثالث(۱)
مهربانی با حیوانات(٢)
نماز والدین(۱)
نیمه شعبان(٥)
نیکی و احسان(٤)
همدلی(٢٧)
همسایه(٢)
همسر(٢)
همنشین(٢)
همکاری(۱)
وفاداری(۳)
وفای به عهد(۱)
کریسمس(٢)
کم فروشی(۱)
کودکان سرطانی(٢)
کودکان و خدا(۱)
کودکان و رایانه(۱)
کودکان وصداقت(۱)
کودکان ومحبت(۱)

Links

♥ دلمشغولی های یک مامان ♥★
♥زندگی شاید همین باشد♥
♥ دلنوشته های قاصدک♥
♥آهسته عاشق میشوم♥
♥ یک لیوان عشق داغ ♥
♥ زندگی همیشه شاد♥
♥لیمو شیرین غرغرو♥★
♥ همسران اول 1 ♥ ★
♥عاشقانه های انتظار♥
امشب شام،چی بپزم؟
♥ آن سوی دلتنگی ♥
♥ دلسوختگان ♥ ★
♥ عاشق کوهستان ♥
♥ علیٌ ولیّ اللّه ♥ ★
♥ آسمان هستی ♥
♥ساحل مرجانی ♥
♥ آفتاب پنهان ♥ ★
♥ کشکول معرفت ♥
♥ عاشیقیزم ♥ ★
(✾جملات زیبا✾)
♥عمو مهربان♥★
♥ کافه شکلات ♥
♥آهوی ماه نهم♥
♥زلال اندیشه♥
♥ بزم ایلیا ♥ ★
♥ انسان ♥ ★
♥ باشو ♥ ★
♥ نارنجدونه ♥
♥ نارگیله ♥
♥ بهارنارنج ♥
دختر چادری
خاتون الدوله
♥ گلشنا ♥
مطبخ رویا
♥ تنها دل ♥
♥ شوکران ♥
بچه های قلم
♥ شهربانو ♥
♥ آفتاب آّبی♥
♥ ظهور 313 ♥
♥ تی تی♥ ★
♥ قصرمجازی♥
♥ مثل ماه ♥ ★
♥ پرچین خاطره ♥
♥ حدیث آقا ♥ ★
★ کوله پشتی ★
♥ برباد رفته ♥ ★
♥ ساعت شنی ♥
♥ پیرامون من ♥ ★
♥ دایی حسین♥ ★
دختران ماه پیشونی
♥ سروش دل ♥ ★
♥ یه دنیای تازه♥ ★
♥ صدف خال خالی ♥
✿✿وبلاگستان✿✿
♥ خانه مریم بانو ♥ ★
♥ بهار بی خزان ♥ ★
♥عارفانه های پویا♥★
♥موج های فیروزه ای♥
♥بافتنی مامان اعظم♥★
♥مادری برای تمام قرون♥
♥ در بیکران آبی تو ♥ ★
♥مجله اینترنتی لیموترش♥
♥ ترمه (مهدیه سادات)♥★
♥لنگه کفشک ته اقیانوس♥
♥ کوچه های باران خورده ♥★
قالب هاي روزگذر

Special

چت
اس ام اس
چت فارسی
اسکریپت
آپلود عکس
چت روم
قیمت طلا

Design

قالب وبلاگ : روزگذر دات كام

Others

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
تصاویر زیباسازی نایت اسکین

كسي كه داراي عزمي راسخ است ،جهان را مطابق ميل خويش عوض مي كند .:: گوته ::.
ابزار سخنان ماندگار
قالب وبلاگ عاشقانه
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

كد تغيير شكل موس

 نظر دهید »

گمشده ماخدا

15 بهمن 1394 توسط زينب دهقان دولاب

close

رد پای دریا

کسی می آید… کسی می آید… کسی دیگر… کسی بهتر… کسی که مثل هیچکس نیست

این روزها…!

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود

تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود

دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر

راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود

توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ…

عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود…

زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست

یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود

چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده

پلک برهم می زنی و زود فردا می شود

گاه خود را پشت نقشی تازه پیدا می کنی

گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی

گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود

می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست

چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود

این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را

می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود

گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست

چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود

تو همان طفلی که نقاشیش کفتر بود و صحن

و دلت این روزها تنگ است…

آیا می شود؟…(حسن بیاناتی)

ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ …

ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ…ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ، ﺍﺯ

ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ…ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ…ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ

ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ« ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ » ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ.

خدای خوب من…!

ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ …!

/کلیک مهربانی (136) |
نوشته شده در شنبه ۱۳٩٤/٧/۱۸ساعت ٦:٥٤ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (0) |
با من تماس بگیر…!

هر روز

شیطان لعنتی

خط های ذهن مرا

اشغال می کند

هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت

من اشتباه می کنم و او

با اشتباه های دلم

حال می کند

دیروز یک فرشته به من می گفت:

تو گوشی دل خود را

بد گذاشتی

آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ

آخر چرا جواب ندادی

چرا بر نداشتی؟

یادش به خیر

آن روزها

مکالمه با خورشید

دفترچه های ذهن کوچک من را

سرشار خاطره می کرد

امروز پاره است

آن سیم ها

که دلم را

تا آسمان مخابره می کرد

با من تماس بگیر، خدایا

حتی هزار بار

وقتی که نیستم

لطفا پیام خودت را

روی پیام گیر دلم بگذار. ” خانم عرفان نظرآهاری “

پا نوشت : بیایم در این سال جدید، از سیمهای دلمون بیشتر مراقبت کنیم.

بنا به گفته دوستی :

اگر پیام خدا را خوب دریافت نکردید، به ” فرستنده ها” دست نزنید؛

“گیرنده ها” را تنظیم کنید . . .!

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٤/۱/۱٦ساعت ۱۱:٤٦ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (153) |
برای جناب خدا…!

این داستان رو بخونید که واقعی و بسیار دلنشینه:

در زمان ناصرالدین شاه، طلبه‌ ای به نام نظرعلی طالقانی* در مدرسه مروی

تهران(سپهسالار) تحصیل میکرد که بسیارفقیر بود.آنقدر که شب‌ها دوروبر

حجره طلاب می‌گشت و از دورریز آنها چیزی برای خوردن پیدا می‌کرد.

یک روز نظرعلی به ذهنش می‌رسد که نامه‌ای* برای خدا بنویسد.

به این مضمون :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.

از آن جا که شما در قرآن فرموده اید :

“ومامن دابه فی الارض الا علی الله رزقها”
«هیچ موجودزنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»

من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قرآن فرموده اید :

“ان الله لا یخلف المیعاد”
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا ومتدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

« مدرسه مروی، حجره شماره 16- نظر علی طالقانی»

بشنوید از سرنوشت نامه :

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر می‌کند که نامه را کجا بگذارد؟

می‌گوید: «مسجد خانه خداست. پس بهتر است در مسجد بگذارمش »*

او به مسجد(مسجد سپهسالار) میرود و نامه را دریک سوراخ میگذارد و

بعد با خودش می‌گوید:

«حتما خدا پیداش می‌کنه!». او نامه را پنجشنبه در مسجد می‌گذارد.

از قضا صبح جمعه ناصرالدین‌شاه با درباری‌ها می‌خواست به هواخوری برود.

کاروان او از جلوی مسجد می‌گذشت، ناگهان، بادی میوزد ونامه نظرعلی را

روی پای ناصرالدین‌شاه می‌اندازد.

ناصرالدین‌شاه نامه را می‌خواند و دستور می‌دهد که کاروان به کاخ برگردد

و یک پیک به مدرسه مروی می‌فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا می‌خواند و

دستور می‌دهد همه وزرایش نیز، جمع شوند.

نظر علی خطاب به شاه می گوید: من مشکل خود را با خدای خودم مطرح

نمودم و نیازی به کمک شما ندارم.

شاه می‌گوید:

«نامه‌ای که برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودند؛ پس ما باید

انجامش دهیم.» سپس دستور می‌دهد همه خواسته‌های نظرعلی، یک‌به‌یک

اجرا شوند!!!. لبخند تشویق

« به نقل از کتاب فرهنگ مردم طالقان ص 38 تا 40- تالیف غیب اله خالقی »

* مولی “نظرعلی طالقانی"، عارف وارسته و معروفترین چهره علمی و فقهی،

از شاگردان شیخ انصاری و اعاظم فقهای زمان در دوره قاجاریه، صاحب کتاب

” کاشف الاسرار” می باشد.وی در سال 1306 ه. ق. فوت نمود و پیکر مطهرش

در مشهد مقدس در جوار بارگاه ملکوتی حضرت امام رضا ع، به خاک سپرده شده است.

* میگویند نامه مرحوم مغفور نظرعلی،در موزه گلستان تهران تحت عنوان “نامه‌ای به خدا”

نگهداری می‌شود.

شعرنوشت:

یک فرقه به عشرت درِ کاشانه گشادند

یک زمره به حسرت سرِ انگشت گزیدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

(فروغی بسطامی)

کمی ترمه نوشت:

مثبت اندیشی که این روزا همه جا ازش میگن، همینه دیگه لبخند

یادتون نره با اخلاص و باور قلبی، همین الان برای خدای مهربان، نامه

بنویسید.

نوشته شده در سه‌شنبه ۱۳٩۳/۱٠/٢۳ساعت ۸:٠٩ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (213) |
چای با طعم خدا…!

این سماور جوش است
پس چرا می گفتی دیگر این خاموش است؟!
باز لبخند بزن
قوری قلبت را، زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن

دست هایت:
سینی نقره ی نور

اشک هایم:
استکانهای بلور
کاش
استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
” چای با طعم خدا “
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چایی داغ بریز

” عرفان نظرآهاری “

قلم نوشت:

زندگی چرخــــــش ثانیه هاست♥

زندگی پر زدن شاپــرکی ست♥

زندگی سخت تـــــر از سنگ که نیست♥

زندگی نـــــــرم، چو برف است که برآن پا بنهی♥

زندگی خالی نیست ، خــــدا هست ، عشــــــق هست ، امیــــد هست… ♥♥

حدیث نوشت:

دنیا دو روز است،
یک روز با تو و روز دیگر علیه تو،
روزی که با توست مغرور نشو ، و روزی که علیه توست نومید مگرد؛
زیرا هر دو پایان پذیرند .

حضرت علی (علیه السلام)

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩۳/۸/۱۸ساعت ۱٢:٠۳ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (214) |
خدای مهربانی ها…!

خدای من نه دور کعبه است؛

نه در کلیسا؛

نه در معبد؛

خدای من همین جاست…

کنار تمام دلواپسی هایم ؛ بغض هایم ؛ خنده هایم ؛

خدای من؛ نمی ترساند مرا از آتـش

امـــــــــــــــــــا

می ترساند مـرا از شکستن دلــــی…

اشک آوردن به چشمی …

نــا حـق کردن حقی …

خدای من می بیند مرا

” هر جا که باشم می فهمد مرا با هر زبانی که سخن می گویم ،

خدای من حواسش در همه احوال به من هست “

خدای من مــرا از هیچ نمی ترساند ؛

جز ” بی فـــکر سخن گفتن ” و ” رنجاندن دلـــــی “

خـــدای من…؛

“خدای تمــــــــام مهربــــــــــانی هاست"…!

(دکتر شریعتی)

بهانه نوشت:

امروز، آخرین روز مهر بود …!

اما تو همیشه مهربان بمان،
سازت اگر عشق بنوازد
همه خلقت خواهند رقصید،
زبانت اگر شیرین باشد
همه پروانه ها گرد تو خواهند آمد،
قلبت اگر دریای رحمت باشد
همه در آن جا خواهند گرفت،

پس عشق را بنواز
با زبات دلت بخوان
و با قلبت پذیرا باش…!

دوستان عزیزم؛ قلبتان همیشه پُر مهر و تمام فصلهایتان زیبا .

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩۳/۸/۱ساعت ۱۱:٠٠ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (181) |
عرفه، روز معاشقه با خدا

« اِلٰهی وَ رَبّی مَنْ لی غَیْرُکَ »

پروردگارا…تو آنچنانی که ما دوست داریم پس مارا آنچنان کن که تو دوست داری.

بارالها؛ خود گفتی : « انَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ »

خدا حائل ست بین انسان و قلبش!. (انفال/24)

پس تو می دانی ما را چه می شود و ما خود نمی دانیم؛

نجاتمان ده ، ای آنکه بی آنکه بگویم شنیده ای.

.

بارالها… امروز، روز عرفه ست ؛

و می دانیم عرفه ، از آنجا جان می گیرد که؛ « مَن عَرَف نَفسه ، فَقد عَرَف رَبّه »

پس به خود می نگریم تا تو را در تک تک سلول هایمان حس کنیم.

عرفه ، روزی به زیبایی شب قدرست و دریایی به وسعت بخشش الهی.

و تو ای دوست عزیز؛ اگر دل به این دریا زدی مرا نیز، یاد کن.

اعمال شب و روز عرفه را اینجا بخوانید. «التماس دعا »

نوشته شده در جمعه ۱۳٩۳/٧/۱۱ساعت ۱۱:٤٢ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (غیر فعال) |
دستخط خدا…!

از جنگ بر می گردی،هیچ کس اما به استقبالت نمی آید.

هیچ کس نمیداند که به جنگ رفته بودی.

با شکوه ترین جنگها اما همین است.جنگی غریبانه ،جنگی تنها،جنگی بی

سپاه و بی سلاح.

از جنگ بر می گردی،خدا می داند که به جنگ رفته بودی.

خاک روی پیراهنت را می تکاند و نشان لیاقتی به تو می دهد.نشان لیاقتش

اما مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی.

نشان لیاقت خدا، تنها چند خط ساده است.

خط های ساده ای که بر پیشانی ات اضافه می شود و روزی می رسد که

پیشانی ات پر از دستخط خدا می شود.

آیینه ها می گویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد.

آیینه ها اما دروغ می گویند. دستخط خدا بر هر صفحه ای که بنشیند، زیبایش

می کند. جوانی بهایی ست که در ازای دستخط خدا می دهیم.

دستخط خدا اما بیش از اینها می ارزد، کیست که جوانی اش را به دستخط خدا

نفروشد! (عرفان نظرآهاری)

ترمه و ، نمی دل نوشت :

و من هنوز، غـــــــــــرق دیروزهای خــــــــــــویشم کــه… نمی گذرد، اما…!

و هرروز، شاهد خط های ساده ایم که بر پیشانی ام نقش بسته…!

و اما میدانم ؛…« إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ »… اما نمیدانم آیا خط ها؛ همان

دستخط خداست…؟!

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩۳/٧/۱۳ساعت ۱۱:۳٦ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (203) |
چلچراغ خدا

” خدا چلچراغی از آسمان آویخته است “

گفتند: چهل شب، حیاط خانه ات را آب و جارو کن، شب چهلمین،خضر(ع) خواهد

آمد.

چهل سال، خانه ام را رُفتم و روبیدم و خضر(ع) نیامد، زیرا فراموش کرده بودم

حیاط خلوتِ دلم را جارو کنم.

گفتند: چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام

آسمان خواهی رفت.

و من چهل سال، از چله ی بزرگ زمستان تا چله ی کوچک تابستان را به چله

نشستم، اما هرگز بلندی را بوی نبردم، زیرا از یاد برده بودم که خودم را به چهل

ستون دنیا زنجیر کردم.

گفتند: دلت پرنیان بهشتی است.خدا عشق را در آن پیچیده است. پرنیان دلت را وا

کن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود.

چنین کردم ، بوی نفرت، عالم را گرفت و تازه دانستم بی آنکه با خبر باشم، شیطان

از دلم چهل تکه ای برای خودش دوخته است.

به اینجا که می رسم ناامید می شوم، آنقدر که می خواهم همه ی سرازیری جهنم

را یکریز بدوم. اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید:

هنوز فرصت هست، به آسمان نگاه کن.

خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغی، دلی است.

دلت را روشن کن، تا چلچراغ خدا را بیفروزی.

فرشته شمعی به من می دهد و می رود.

*

راستی امشب به آسمان نگاه کن، ببین چقدر دل، در چلچراغ خدا روشن است.

(عرفان نظرآهاری)

نوشته شده در دوشنبه ۱۳٩۳/٦/۳ساعت ۱:۱٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (269) |
خدایا دلم رو بردار دیگه…!

دیوارهای دنیا بلند است،دیوارها و من گاهی دلم را پرت می کنم آن

طرف دیوار.مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به

خانه همسایه می اندازد. به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود.

گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.

آن طرف حیاط خانه خداست.

و آن وقت هی در می زنم، در می زنم، در می زنم و می گویم:

«دلم افتاده توی حیاط شما،می شود دلم را پس بدهید…»

کسی جوابم را نمی دهد.کسی در را برایم باز نمی کند.

اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار،همین.

و من این بازی را دوست دارم.

همین که دلم را پرت می کنند این طرف دیوار همین که…

من این بازی را ادامه می دهم و آن قدر دلم را پرت می کنم، آن قدر دلم

را پرت می کنم تا خسته شوند،تا دیگر دلم را پس ندهند.

تا آن در را باز کنند و بگویند:

«بیا خودت دلت را بردار و برو.»

آن وقت می روم و دیگر هم بر نمی گردم.

من این بازی را ادامه می دهم…!

(عرفان نظر آهاری)

ترمه نوشت:

ورود غیر خدا در دلم ممنوع…!

من فقط با او کار دارم…!

بازم ترمه نوشت:

چند روزیه، یه “یاکریم” تو حیاط خونه، همین طور میخونه ومیخونه و میخونه.!

نمیدونم چی میخواد اینجا…!

حدس میزنم ،میخواد صدای دل منو پیش خدا ببره…!

یا کریم >>> دل منو دریاب

نوشته شده در سه‌شنبه ۱۳٩۳/۱/۱٩ساعت ۱۱:۱۳ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (191) |
خودم و خودت

گفتم: خدایا خسته‌ام.
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره.
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید

.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک… یه

اشاره‌ کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: دلم گرفته.
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن

(یونس/58) ::.

گفتم: دوست دارم منو ببخشی.
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.

گفتم: یعنی بازم گناه کنم، بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو

الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان

بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی

هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو

از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه

(احزاب/42-43) ::.

کمی عشقانه نوشت:

فریاد زدم دوستت دارم، صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو می میرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی؛ من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است،تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند جز تو که باید می شنیدی!!!

کمی تا قسمتی باربط نوشت:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

“بهترین دوستان در نزد من کسانی اند که عیوب و نواقص من را به من

هدیه دهند.” وسائل الشیعه، ج 8، ص413

نوشته شده در سه‌شنبه ۱۳٩٢/۱٢/٦ساعت ٩:٠٠ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (270) |
چشم نگاه

خدایـــا! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کن

اگه میشـه بیــا پاییـن و دستـــــای منـــو ها کن

خدایـــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزه

دیگه حتـی همه دنیا،به این دوری نمـی ارزه

تو اون بالا من این پایین،دو تایـی مون چرا تنها؟

اگه لیلـی دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟

خدایــا! من دلم قرصه،کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت ،که حتـی روز،روشن نیست

کسـی اینجا نمـی بینـه که دنیـــــــــا زیر چشماته

یه عمره یــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار مکافـاته

فراموشم شده گاهـی،که این پایین چه هــــا کردم

که روزی بایـد از این جـا، بــازم پـیــش تو برگردم

خدایــــــا! وقــت برگشـتـن یه کم با من مدارا کن

شنیــدم گرمــه آغوشـــــت،اگه میشـه منــم جا کن

شعرانه :

تو نمی‌دانی نگاهِ بی‌مژه‌ی محکومِ یک اطمینان

وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره می‌شود

چه دریایی‌ست!

تو نمی‌دانی مُردن

وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

چه زنده‌گی‌ست!

(شاملو)

دوستانه عاشقانه ترمه :

خانواده همیشه هم خون بودن نیست،

خانواده یعنی آدم هایی در زندگیتان که

خواهان شما در زندگیشان هستند .

هم آنهایی که شما را همانگونه که هستید می پذیرند .

کسانی که حاضرند هر کاری بکنند تا لبخند را، بر لبانتان ببینند

وکسی که دوستتان دارد.
.
ومن ،(ترمه) هر روز خداوند را شاکرم، برای:

شب هایی که به صبح می رسند،

و رویاهایی که تحقق می یابند،

و دوستانی که بخشی از خانواده ام می شوند.

أمیرالمؤمنین - علیه السّلام - فرمودند:

چه بسا که بیگانه ای از فامیل و آشنا به آدمی نزدیکتر است و چه بسا

آشنایی که بر اثر دشمنی، از بیگانه ای بیگانه تر است و انسان غریب

کسی است که دارای «دوست» نباشد. (نهج البلاغه نامه31)

دوستتون دارم عزیزانی که مرتب سر میزنید ،و یا احوالم رو می پرسید و

اینقدر به خواهرتون لطف دارید و مهروزی می کنید.

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٢/۱۱/٢٧ساعت ۳:٤۸ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (144) |
خدایی خدا را ببین!

این پست رو تقدیم میکنم به هم وبلاگی عزیزم “مامان اعظم” که دچار یک

گرفتاری شده، از دوستانم خواهش میکنم برای رفع گرفتاری،براش دعا کنند.

(اگر 40 مؤمن، براش دعا کنند انشاالله،خدا حاجتش رو میده)

دوستان،هم وبلاگیمون عمه جون(باشو)، پیشنهاد 1000 تا صلوات دادند برای

رفع مشکل مامان اعظم،اگه میخواید شما هم شریک بشید و بگید چن تا از

صلواتها رو می فرستید.

1000 تا صلوات تمام شد اما چون دوستان،باز هم مراجعه کردند، به تعداد

صلوات ها، اضافه خواهد شد… بفرمایید.

روزی مردی به کنار رودخانه ای رفت ، سرش را بلند کرد و در دل گفت :

پروردگارا؛ تو به من چشم داده ای و من تو را به خاطر این که می توانم

گل ها را ببینم شاکرم.

تو به من گوش داده ای و من تو را از این که می توانم آواز مرغکان را

بشنوم شاکرم.

تو به من دست داده ای و من از این که می توانم نسیم ملایم را با آن ها

لمس کنم شاکرم و اکنون از تو سه خواسته دارم :

تو را ببینم ، صدایت را بشنوم . لمست کنم !!!

لحظاتی صبر کرد و سرش را به زیر انداخت و چهره اش در آب افتاد ؛

ناگهان باران گرفت و او با شور و مستی فریاد کشید: وااای باران و دستانش

را بلند کرد تا باران آن ها را بشوید. هنگامی که باران تمام شد مرد گفت:

خداوندا برای این باران از تو متشکرم، اما نه من تو را دیدم !!!

نه صدایت را شنیدم !!!

و نه تو را لمس کردم !!!

من و تو همسایه خدا بودیم

ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد

ما دیگر نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا.

ما گم شدیم و خدا را گم کردیم …!

یادت می یاد جمله آخر خدا رو؟!

از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است.

اگه گم شدی از این راه بیا

بلند شو… از دلامون شروع کنیم…!

تا خدا راه زیادی نیست…!

امام سجاد (ع) در دعای 54 صحیفة سجادیه فرموده اند که، هر گاه اندوه و

گرفتاری دنیا به شما روی آورد این گونه خدا را بخوانید:

« یا فارِجَ الهَمِّ وَ کاشِفَ الغَمِّ، یا رَحمنَ الدُّنیا والاخِرَةِ وَ رَحیمَهُما، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ

والِ مُحَمّدٍ وَ افرُج هَمّی وَاکشِف غَمّی یا واحِدُ یا اَحَدُ یا صَمَدُ یا مَن لَم یَلِد وَ لَم

یوُلَد وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَدٌ اِعصِمنی وَ طَهِّرنی وَ اِذهَب بِبَلِیَّتی »

کامنت تشکر” مامان اعظم ” از همدلی و همراهی دوستان عزیز:

سلام … ای بزرگواران….با همه شما با معرفتان هستم .
مرا مدیون لطف و محبت خود کردید.
با اینکه یقین دارم پروردگارم به رسم کرامت خویش،
صواب و ثواب ( خیر دنیایی و آخرتی ) دعا هایتان را برای خودتان هم درنظر

می گیرد. اما وظیفه خود دانستم که مراتب قدر دانی خود را به شما بزرگواران
برسانم .
من نیز دعاگوی همه مؤمنینم و برای سلامتی همگان دعا میکنم … امید که

روح تمامی اسیران خاک از آدم (ع) تا قیامت،از صلواتهایتان بهره ببرند وبه
یمن شادی روح صالحان؛ گره از کار همگان باز شود.

آآآآآآآآممممممممممییییییییییننننن یا رب العالمین.( 5/ 10 / 93 )

اسامی افراد شرکت کننده در ختم صلوات:

عمه جان(باشو)…………… 100 صلوات

خودم…………………………200 صلوات

مامان اعظم ………………..100 صلوات

آفتاب جان…………………..200 صلوات

نمک گیر عزیز………………100 صلوات

یاسمین عزیز(همسران اول) 200 صلوات

جناب کارچانی(بزم ایلیا)…….100 صلوات

**********

مامان اعظم………………………….100 صلوات

رها جان(بهاربی خزان)………………100 صلوات

آقا مرتضی(بربادرفته)……………….100 صلوات

کفش های ماه………………………..100 صلوات

آقا محمد(یه دنیای تازه)………………100صلوات

تی تی جان(گلهای بهشتی)………….200 صلوات

مریم جان(خانه مریم بانو)………….200 صلوات

ساز ارغنون…………………………100 صلوات

************

مینو جان(رازمن،ام اس)……………100 صلوات

هستی جان(دل نوشته)……………..200 صلوات

مامان آرین………………………….200 صلوات

رؤیا جان(دل سوخته)……………….100 صلوات

آفتاب جون(دلمشغولی های مامان)…200صلوات

خودم…………………………………200 صلوات

************

مامان اعظم……………………….1000 صلوات

************

گل دختر(توبغل خدا)……………….313 صلوات

آقا میلاد(فرمانده گردان شهیدان زنده) 100 صلوات

بارش جان…………………………..500 صلوات

مارال جان(بخاطرحقیقت)…………..100 صلوات

**********

استاد گرامی (عاشق کوهستان)..1000 صلوات

**********

مامان عطیه بزرگوار………………..700 صلوات

آقا سید(شیفته یار)………………….114 صلوات

مروارید جان(صدف خال خالی)……..100 صلوات

آقا علیرضا(آفتاب آبی)………………100 صلوات

*********
مریم جان(خانه مریم بانو)………….. 214 صلوات

زهراجان(خدای مهربون دوست دارم)….114صلوات

دریا جان(یک لیوان عشق داغ)………200 صلوات

نوشته شده در دوشنبه ۱۳٩٢/۱٠/٢ساعت ٩:٥۳ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (138) |
الَم یَعلَم بِاَنَّ اللهَ یَری…؟!

« اَلَم یَعلَم بِاَنَّ اللهَ یَری…؟!» (علق/آیه14)

آیا انسان نمیداند که خدا او را می بیند؟

درس اول:

شیطون اندازه ی یک حبه قنده!!!

گاهی، می افته تو فنجون دلمون!

حل میشه… آرووم…آرووم…!

بی آنکه اصلاً بفهمیم…!

و… روحمون سر می کشه اون رو!!!

اون چای شیرین رو،

شیطون زهرآگین دیرین رو.

اونوقت، اون…خون میشه در خانه ی تن!

می چرخه و می گرده و می مونه اون جا!!!

اون… میشه… من!!!

درس دوم:

در مکانی که کنی قصد گناه

گر کند کودکی از دور، نگاه

شرمت آید ز گنه در گذری

پرده عصمت خود را ندری

شرمت ناید ز خداوندِ جهان

کو بود آگه به اسرارو نهان؟!

درس سوم:

گفت: حاج آقا…!

من شنیده ام اگر انسان در نماز متوجه شود که کسی در حال دزدیدن کفش

اوست، می تواند نماز را بشکند و برود کفشش را بگیرد؛ درست است حاج آقا؟!

حاج آقا گفت: درست است آقا.

نمازی که در آن حواست به کفشت است، اصلاً باید شکست!!!

درس آخر:

سرزمینِ من پر است از مردانی که دیگر نگاهشان، بوی امنیت نمی دهد!

مردانی که دیگر نه عشق را می شناسند نه مردانگی را!!!

ای مردِ سرزمینِ من…!!! ؛

مــــــــــــرد باش،

تا بانویت، تو را پرستش کند!

تا کم شود آمارِ طلاق و خیانت و بد دلی؛

مردباش…،

مـــــــــرد باش تا افتخارم باشی!

تو بد سِگالی و نیکی طلب کنی، هیهات!

زخیر، خیر تراوش نماید از شر، شر

پ ن 1: یادمان باشد… گاهی به گناه، اندازه یک کلیک فاصله داریم.

یادمان باشد… فضای مجازی هم، محضر خداست.

( لینک های لایت شده، مطالعه شود)

پ ن2 : با عرض پوزش از محضر مردان پاک و جوانمرد سرزمینمان.

نوشته شده در جمعه ۱۳٩٢/۸/۱٠ساعت ۳:۳٠ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (184) |
خودم و خدا

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم، همه زانوی غم به بغل گرفته بودند،

عارفی از کوچه ای می گذشت. غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.

به او گفت : چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

غلام جواب داد: من غلامِ اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی

برای او کار می کنم، روزیِ مرا می دهد ، پس چرا غمگین باشم ؟

عارف، از خودم شرم کرد که یک غلام، به اربابی با چند گوسفند، توکل کرده

و غم به دل راه نمی دهد” و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران

روزی خود هستم …!!! “

روزی ” ترس” در را کوبید،

” ایمان” پاسخ داد و در را باز کرد؛

اما…هیچ ترسی پشت در، نبود !!!

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش، راه آسمان باز است ،

پر بکش، او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را می خواند؟

” وَ مَن یَتَوکّل عَلَی الله ، فَهُوَ حَسبُه “

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٢/٦/۱٠ساعت ٢:٢٢ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (113) |
غیر از خدا هیچ کس نبود

آتشی نمى‌سوزاند ابراهیم را ؛

و دریایى غرق نمی‌کند موسى را؛

کودکی، مادرش او را به دست موجهاى نیل می‌سپارد تا برسد به خانه‌ی

فرعونِ تشنه به خونَش؛

دیگری را برادرانش به چاه مى‌اندازند، سر از خانه‌ی عزیزمصر درمی آورد.

مکر زلیخا زندانیش می کند؛ اما عاقبت بر تخت ملک می‌نشیند.

خــــــــــــدایا …!

دلــم را کجــا ؟! پی کدام نخــــود سیاه بــــفرسـتــــم . . .

وقتــــی ایــــن دل فــــقــــط !

بارالها…!

یاریم کن ؛ تا به ” تدبیرت” اعتماد کنم، و به “حکمتت” دل بسپارم

و… تنها به تو ” توکل ” کنم.

ترمه نوشت : سلام وعرض ادب و ارادت، خدمت دوستان

مهربانم و سپاس از الطاف بیکرانتان در مدت بیماریم.

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳٩٢/٥/۱٦ساعت ۱۱:٤٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (107) |
حجاب انتظار

الهی! زمین هر لحظه در معرض انفجار می بود، اگر آرام گامهای او نبود.

اعصار و زمان ،هر لحظه در خود می پیچیدند، اگر اشارات صبر از ولی خویش در نمی

یافتند.

“والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و

تواصو بالصبر “

الهی! دلهای ما هم چون دل زمین و زمان، سخت به تنگ آمده از شدت: “عظم البلاء و

برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجاء…”

ببین که انسان چگونه بار بلاها و مصائب را به دوش می کشد. ببین که با چه شرمی به

تماشای «خسران » نشسته است! از چه چنین بیچاره شده ایم؟

چه دیدی که دگر پرده رحمت و ستاریت خویش برفکندی؟

ما چه کرده ایم که آن عزیز، آن آیت رحمت و حمایت نیز چنین رها و در خود گممان کرده

است! آرام زمین، صاحب زمان، ولی امر انسان کجاست؟ این گله، راعی خویش می جوید؛

صاحب خویش می خواند؛ غیبت و تطویل مدت آن را سبب چیست؟

خدایا! امید نمانده… پناه بر تو که قهر و غضبت، روشنای امید دلهامان را هم به ظلمت

یأسی مرگبار فرو برده!

الهی! ببین که … “ضاقت الارض و منعت السماء… “چاره کن بر این زمین به تنگ آمده

از تیره غبار معصیت بشر، فضای آسمان آن را هم به تیرگی کشیده است.

صداها به آسمان نمی رسند! دعاها به سد «منع سماء»، در پژواک آن میان آسمان و

زمین،معطل و معلق مانده است. ای مظهر «سبق رحمة غضبه!» باران رحمت و غفرانت

کجاست؟!

به حق سابقه رحمت بر غضبت، به وزش نسیم رحمت و مغفرت، خورشید ولایت را از پس

تیره ابر حجابها بر ما بنما!

که تنها…” انت المستعان و الیک المشتکی و علیک المعول فی الشدة و الرخاء…” گفته

بودند و رسیدیم نیز بدان که تنها تویی یاریگر ما و آنگاه که دل به تنگ آید از ظلمخود بر

خود و دیگران بر ما، مرجع شکایاتی نیز جز تو هرگز نیست.

که تنها تویی یگانه سزاوار اعتماد و تنها پناه و پشتیبان به هر سختی و حتی گاه آسانی!…

به هر قبضی و هر بسطی و به دیگر سخن، لحظه لحظه امتحان در وادی زندگی!

اللهمّ عجّل لولیّک الفرج

نوشته شده در جمعه ۱۳٩٢/۳/٢٤ساعت ۱۱:٥۸ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (23) |
برو به کلینیک خدا

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم. فهمیدم که بیمارم…

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده!

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج چهل درجه اضطراب نشان می داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم تنهایی،

سرخرگهایم را مسدود کرده بود … و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام

خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم، چون دیگر نمیتوانستم با دوستانم باشم و آنها را در

آغوش بگیرم. براثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده

بودم …

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات

اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم، معلوم شد که مدتی است صدای

خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم…!

خدای مهربان؛ برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد، و من به

شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس، تنها از داروهایی که در کلمات راستینش

برایم تجویز کرده است استفاده کنم:

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.

قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

در گذرگاه عشق؛ از استاد شاملو

دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ، تنهاییش را ،

حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !

خدا را میگویم …

نوشته شده در شنبه ۱۳٩٢/۳/۱۸ساعت ۱۱:٠۸ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (77) |
مهربان تر از مادر

هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست؛

زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛

ای کاش من هم مثل او؛

به خدایم ایمان داشتم .

(آیة الله بهجت)

کمی باربط نوشت:

حکایت است پادشاهی از وزیرش که آدم خدا پرستی بود پرسید:

بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار

می کند… اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی!!!

وزیر سر در گریبان، به خانه رفت …

وی را غلامی بود؛ وقتی او را در این حال بدید پرسید که او را چه شده؟

و او حکایت را آنچنان که بر او رفته بود بازگو کرد.

غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز، این سوال که جوابی آسان دارد.

وزیر با تعجب گفت: یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا

چه میخورد؟

غلام پاسخ گفت: غم بندگانش را، بدین صورت که میفرماید: من شما را برای

بهشت و قرب(نزدیکی) خود آفریدم. چرا دوزخ را برمی گزینید؟

- آفرین غلام دانا. و آنگاه پرسید: خدا چه می پوشد؟

رازها و گناهان بندگانش را.
وزیر که خیلی خوشش آمده بود گفت: مرحبا ای غلام تیزهوش …

و سومین را پرسید.

غلام گفت: برای سومین پاسخ، باید کاری کنی، که کمی برات سخت است!

ردای وزارت را بر من بپوشانی، ردای مرا بپوشی، مرا بر اسبت سوار کرده و

افسار به دست، به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.

وزیر که چاره ای دیگر نمی دید قبول کرد و آنها با آن حال به دربار حاضر

شدند. پادشاه با تعجب از این وضعیت، پرسید…

وغلام حاضرجواب، پاسخ داد: که این همان کار خداست ای شاه، که وزیری

را در خلعت غلام، و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.

پادشاه از درایت غلام، خشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست

راست خود نمود!!!.

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳٩٢/۳/۱٥ساعت ۱٢:٠٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (84) |
انتظار، به رنگ خدا

الهی لا تَکِلْنی إِلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً…

پروردگارا، به اندازه یک پلک برهم زدن هم، مرا به حال خود وامگذار…

آن روز که … ابرهای سیاه ظلم و فساد، آسمان جهان را بپوشاند.

آن روز که … قدرتهای اهریمنی جهانخواره، پنجه های خود را در گلوی

مردم رنجدیده دنیا، هر چه بیشتر فرو برند…

آن روز که … همه معیارها جز معیار ماده و ماده پرستی از میزان سنجش

افکار مردم پنهان گردد…

آن روز که … امواج تبلیغاتی نیرومند طاغوتهای شرق و غرب، برای تامین

منافع نامشروع خود، هر حقی را باطل و هر باطلی را حق جلوه دهد…

آری در آن لحظه…

چشمهای پر امیدمان به تو ای مصلح بزرگ جهان، دوخته شده …

به انقلاب و حکومت جهانیت…!

انتظار نوشت 1 : * دعایی است که پیامبر اکرم صلوات الله علیه آن را

بسیار می خواندند وما در این روزگار وانفسا، باید دائم الذکر آن باشیم.

انتظار نوشت 2 : به یاد مظلومیت مسلمانان در طول تاریخ و اکنون؛

مسلمانان سوریه و هتک حرمت به بارگاه “حجر بن عدی” صحابی

بزرگ پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) و یار وفادار امیرمؤمنان علی

(علیه السلام) توسط گروهک های سلفی و تکفیری آمریکا و رژیم

صهیونیستی …

« وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ »

کسانى که ستم کرده ‏اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه

برخواهند گشت. (شعراء آیه 227)

المستغاث بک یا صاحب الزمان

باربط نوشت انتظار:

لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار، عاشق شد.

گل داد؛ سرخ سرخ … گلها انار شد داغ داغ …هر اناری هزار دانه داشت…

دانه ها عاشق بودند… دانه ها توی انار جا نمی شدند…

انار کوچک بود… دانه ها ترکیدند… انار ترک برداشت…

خون انار روی دست لیلی چکید…لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید…

مجنون به لیلی اش رسید…

خدا گفت: راز رسیدن، فقط همین است…

” کافی است انار دلت، تَرک بخورد.”

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩٢/٢/۱٩ساعت ۱۱:٥۳ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (41) |
با خدا حرف بزن

آموزگاری به شاگردان ابتدایی خودش میگه به خدا نامه ای بنویسید

وهرچه می خواهید بگید…

متن زیر، چکیده ای از نامه های این کودکانه …

بخونید و از این همه سادگی و لطافت کودکانه، لذت ببرید.

سلام؛ خدای عزیز!

فکر نمی‌کنم هیچ کس می‌توانست خدایی بهتر از تو باشد. می‌خوام اینو

بدونی که این حرفو به خاطر این که الان تو خدایی، نمی‌زنم.

خدای عزیز!

در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چه کارهایی می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات،

چه کسی کارهایت را انجام می‌دهد؟

خدای عزیز!

به جای این که بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا

کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟

خدای عزیز!

شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را

نمی‌کشتند، درمورد من و برادرم که مؤثر بوده…

خدای عزیز!

شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست

داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم

چین کاری کنم.

خدای عزیز!

آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟

خدای عزیز!

آیا تو واقعاً منظورت این بوده که “نسبت به دیگران همان طور رفتار کن

که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند؟” اگر این طور باشد، من باید حساب

برادرم را برسم.

خدای عزیز!

آیا تو واقعاً می‌خواستی زرافه این طوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

خدای عزیز!

به خاطر برادر کوچولوم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا

کرده بودم، یک جوجه اردک بود.

خدای عزیز!

لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم.

می‌توانی درباره‌اش پرس و جو کنی.

خدای عزیز!

ما خوانده‌ایم که توماس ادیسون، نور را اختراع کرد. اما توی کلاس‌ دینی

به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط می‌بندم او فکر تو را دزدیده.

خدای عزیز!

آدم‌های بد به نوح خندیدند و گفتند: ” تو احمقی چون روی زمین خشک،

کشتی می‌سازی” اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر

جای اون بودم همین کار رو می‌کردم.

خدای عزیز!

هیچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی

رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی دیدم، معرکه بود!!!!!!!!!….

نوشته شده در سه‌شنبه ۱۳٩٢/٢/۱٧ساعت ۱:٥٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (65) |
واقعیت های آشنا

روزی تمام روستایی ها تصمیم گرفتند تا برای بارش باران، دعا کنند، در

روزی که برای دعا همگی دور هم جمع شدند، تنها یک پسر بچه با خود

چتری داشت…

این … یعنی… ایمان

کودک یک ساله ای را تصور کنید؛ زمانی که شما او را به هوا پرتاب می

کنید، می خندد، چرا که او می داند شما او را خواهید گرفت…

این … یعنی … اعتماد

هرشب ما به رختخواب می رویم، اما هیچ اطمینانی نداریم که فردا صبح

زنده برمی خیزیم. با این حال، ساعت را برای فردا کوک می کنیم…

این … یعنی … امید

بعداً نوشت :

راستی؛ هیچ وقت از خودمون پرسیدیم، قیمت یه روز زندگی چنده…؟

تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم

که از زندگی خیری ندیدیم . . .

اما تا حالا از خودمون پرسیدیم:

قیمت یه روز بارونی چنده…؟

.

بعد از ظهر دلنشین یک روز آفتابی رو چند می خریم…؟

.

خودمونو به آب و آتیش می زنیم که حتی تابلویی از طبیعت زیبا رو بخریم

و بچسبونیم به دیوار اتاق؛اما می تونیم به راحتی، قشنگ ترین تابلوها رو

توی طبیعت ببینیم…

.

آیا میدونیم هر چی داریم چه قیمتی دارن…؟؟؟!!!

قیمت یه دست سالم چنده…؟

یه چشم بی عیب چقدر می ارزه …؟

چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون، پرداخت کنیم؟!

قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟

ووو…

اینا همه لطفه، همه نعمته از جانب پرورد گار مهربانمون، بخشیده و باز

هم می بخشه؛بی منت، بی هزینه …

البته اگه بخواد می تونه همه رو آنی ازمون پس بگیره.

پروردگاری که هر چی داریم از ید قدرت اوست …

پروردگارا به خاطر تمام داده ها ونداده هات، سپاسگزارتم…

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٢/٢/۱٥ساعت ۱٢:۳٠ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (35) |
برای تو

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ، دلگیر مباش که نه تو

گناهکاری نه او !

آنگاه که مهر می ‌ورزی ؛ مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گناهکار مبین !

من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها

یکی سپاسش گفت !

من خدایی می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده؛ یکی سپاسش

می گوید و هزاران نفر، کفر !

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند، از تو برای

مهربانیت قدردانی می کنند !

پس؛ از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش، که

این روح توست که با مهربانی، آرام می گیرد !

خوبی؛ دلیل جاودانگی تو خواهد شد ؛ …

پس به راهت ادامه ده ….

نوشته شده در یکشنبه ۱۳٩٢/۱/۱۱ساعت ۱:۳۳ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (36) |
عاشقی به سبک مورچه

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول

جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.

از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟

مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه راجابجا کنی به

وصال من خواهی رسید و من، به عشق وصال او، می خواهم

این کوه را جابجا کنم.

حضرت سلیمان فرمود: اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی

این کار را انجام دهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را خواهم کرد…

حضرت سلیمان که از همت و پشت کار مورچه، بسیار خوشش

آمده بود، آن کوه را برایش جابجا کرد.

مورچه رو به آسمان کرد و گفت:

خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به

خدمت موری در می آ ورد…

عشق نوشت1: تمام سعی مان را در برداشتن مشکلات از سر راهمان

بکنیم و بدانیم؛ پیامبری؛ همیشه در همین نزدیکی ست…

عشق نوشت2: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

” اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ

دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛… “

خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود، یقین داشته باشید و بدانید

که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر، نمی پذیرد.

منبع: http://13661362.blogfa.com

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩۱/۱٢/۳ساعت ۱:٠٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (20) |
خدایا فقط ،تو

اگه اون بالایی نخواد حتی یه برگ هم از رو
درخت نمی افته…

برگ نوشت 1 : کد “برگ ” بالا رو باز کنید وفیلم روببینید.
برگ نوشت 2 : مادر بزرگم همیشه می گفت:
گر نگهدار من آنست که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
برگ نوشت 3:خدایا من در کلبه فقیرانه خود ،چیزی دارم
که تو در عرش کبریایی ات نداری ،من چون تویی دارم و تو
چون خودی نداری! ” امام سجاد(ع) “

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳٩۱/۱۱/۱۸ساعت ۳:٠٩ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (21) |
عطرنیاز

چرا باید نماز را به پا داریم؟

این سؤالیه که خیلی ها به آن دچارند؛ حتی بعضی نمازخونها!

متن زیر ، بخشی از پاسخ به این سؤاله :

این رابه خاطر داشته باشیم که عبادت، وسیله تکامل

و سعادت ماست و دستور خداوندبه خواندن نماز،

نوعى لطف و رحمت و راهنمایى است که مارا به

کمال مى‌رساند. وقتى پدرو مادر، فرزندشان را به

درس خواندن تشویق کرده و یا وادار مى‌کنند، به

سود خود فرزند است و سعادت اورا مى‌خواهند و

این امر، ازروى محبّت به فرزند است وگرنه به درس

خواندن او نیازى ندارند.

آیات و روایات، فلسفه و حکمت تشریع نماز را چنین

بیان کرده‌اند:

1. یاد خدا: وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِکْرِى .1

( نماز را برپا دار تا به یاد من باشى.)

2. بازداشتن از گناه و زشتیها: إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى

عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنکَر .2

(همانا نماز انسان را در دنیااز زشتیها و گناه

باز مى‌دارد.)

3. پاکیزگى روح: …إِنَّمَا تُنذِرُالَّذِینَ یَخْشَوْنَ

رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ مَن تَزَکَّى

فَإِنَّمَا یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ‌ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ …3

(تو “پیامبر"تنها کسانى را که از پروردگارشان

در نهان مى‌ترسند و نماز برپا مى‌دارند،هشدار

مى‌دهى وکسى که پاکیزگى جوید، تنها

براى خود پاکیزگى مى‌جوید،و فرجام کارها

به سوى خداست.)

ادامه مطلب را ببینید

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه ۱۳٩۱/۱۱/۱٤ساعت ۱٢:۱٩ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (35) |
به بهانه انتظار

همیشه آسمون آبی نیست.

اونه که آسمونو آبی می کنه .

گاهی بعضی از عصرها، ابرهای زیادی

توی آسمون حیاط جمع میشن و من ،

دلم خیلی می‌گیره …

اگه عروسکم رو دختر همسایه گرفته

باشه، گریه هم می کنم .

آروم و یواشکی …،و دلم می‌خواد مامان

زودتر از همیشه، از سر کار برگرده تا همه

چیز خوب شه.

هی به آسمون نگاه می‌کنم و از خدا

می‌خوام مامانو زودتر به خونه برسونه…

فکر می‌کنم گاهی عروسک مامان هم ،

گم می‌شه.

یا کسی به زور، از اون می‌گیره . شاید

هم دست عروسکش کنده می شه…

آخه نمی‌دونم چی، مامانو این‌قدر غمگین

می‌کنه،که بعضی از عصرها ، خیلی دلش

می‌گیره وبه آسمون نگاه می‌کنه و از خدا

چیزی می‌خواد…

انگار می‌خواد که کسی بیاید…

کسی که آسمون ابری رو آفتابی می‌کنه …

و اشک های مامانو … پاک…

من دلم می‌خواد بدونم اون کیه؟ اونوقت از اون می‌خوام،

مواظب همه عروسک‌ها باشه….

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩۱/۱۱/۱٢ساعت ٦:٥٥ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (17) |
بهش اعتماد کن

کشیش، سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود

و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ می‎رفت تا خلق

خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار

سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان

را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی‎رسید. مسافران شادمان

بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.هواپیما از زمین

برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند.

پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه

غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید

گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: “کمربندها را ببندید!”

همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند.

اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، “از نوشابه دادن

فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است.”

ادامه مطلب رو ببینید:

ادامه مطلب
نوشته شده در پنجشنبه ۱۳٩۱/۱٠/٢۱ساعت ٦:٥٢ ‎ق.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (6) |
چگونه دعاکنیم که به اجابت برسد؟

گاهى افراد از روى عدم توجه و بى علمى ،دعاهایى مى کنند که از نظر

حفظ نظام عالم عملى نیست و ائمه معصومین علیهم السلام در مواقعى

به افراد تذکر داده اند و آن تذکرات به صورت حدیث در کتب اخبار آمده،

تا مردمى که از آن به بعد مى آیند و پیرو اسلام اند متوجه آن نکات باشند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است :

(سفینه البحار، جلد اول، ص 447)

آن کس که دعا مى کند نگوید: بارالها! مرا محتاج به هیچ یک از مخلوقین

خود منما، زیرا انسانى نیست مگر آنکه محتاج به مردم است. اگر مى خواهد

دعاى صحیح بنماید بگوید: خداوندا! مرا به اشرار خلقت محتاج منما.

در جمله دوم مى فرماید: کسى نگوید: خدایا! از فتنه و امتحان به تو پناه

مى برم ، زیرا آزمایش مردم قطعى است و حتما همه افراد در زندگى باید

مورد آزمایش قرارگیرند، بلکه در مقام دعا بگوید: خدایا! از آن امتحاناتى که

موجب لغزش مى شود و باعث گمراهى و کجروى انسان مى گردد به تو پناه

مى برم .

ادامه مطلب رو ببینید :

ادامه مطلب
نوشته شده در دوشنبه ۱۳٩۱/۱٠/۱۸ساعت ۳:۱٤ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (9) |
نجوا

پروردگارا !

مهربانا !

ای بخشنده بی همتا که برناسپاسی بندگانت صبوری می کنی وهم چنان روزیشان را با نعمت های بی کرانت عطا می فرمایی . به راستی ما بندگان عهد شکن ،چگونه این همه رحمت ونعمت را سپاس گوییم که باز این چنین وفادار، می بخشایی ؟

پس کاش آنگاه که ابلیس وسوسه گر ،گناهان را در چشمانمان زیبا می نمایاند وبه دروغ می آراید، حقیقت را درک کنیم و با ممانعت از عمل در پیروی از هوای نفس ، تو را سپاسگزار باشیم وآنگاه که خاضعانه آمرزش وبخشش تو را می طلبیم،فضل همیشگی ات را باز هم ارزانی مان داری .

آمین

نوشته شده در دوشنبه ۱۳٩۱/٩/٢٠ساعت ۱٠:٤٩ ‎ب.ظ توسط ترمه /كليک مهربانی (4) |

آخرين مطالب
» شنبه ۱۳٩٤/۱٢/٢٩
» فنچ های زیبای من…!
» مهربانی…
» بهانه…
» این روزها…!
» عیدانه
» خدای زیبایی ها…
» بند زندگی…!!!
» حال خاکستری..
» دشمن درون..!

Design By : RoozGozar.com

About
♥بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ♥ وَإِن یَکَادُالَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ♥ •*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.• لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود./ من اسم این لحظه ها را، “همیشه” گذاشته ام/ دلم تنگ است/ دلم اندازه حجم قفس، تنگ است/ سکوت از کوچه لبریز است/ صدایم خیس و بارانی است/ نمی دانم چرا در قلب من/ پاییز؛ … طولانی است/ ♥ اللهمّ عجّل لولیّک الفرج ♥ •.¸¸.•*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.•*´’*• با عرض سلام خدمت دوستان عزیزم؛ حضورتون رو خوش آمد میگم. ♥♥لطفاً نکات زیر رو مطالعه بفرمایید: ✿متأهل و دارای دو فرزندم✿ اینجا هستم تا با تبادل افکار، از شما نیز بیاموزم✿ 1:لینک وبلاگم آزاده، اما لینک شدن وبلاگ شما بعد ازمدتی رفت وآمد ودرصورت درحد عرف بودن مطالبتون، انجام میشود. 2:حقیر،وقت می گذارم و به دوستانم سر میزنم ،با عرض پوزش،در صورتی که مدتی نیایند،حذف می شوند. 3:کپی مطالب، با ذکر منبع، مجاز است. •*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.•*´’*•.¸¸.• ♥امیدوارم در اینجا، لحظات خوبی را داشته باشید♥
Menu

خانه
ایمیل
پروفایل
طراح قالب

Archives

اسفند ٩٤
دی ٩٤
آبان ٩٤
مهر ٩٤
شهریور ٩٤
امرداد ٩٤
تیر ٩٤
خرداد ٩٤
اردیبهشت ٩٤
فروردین ٩٤
اسفند ٩۳
بهمن ٩۳
دی ٩۳
آذر ٩۳
آبان ٩۳
مهر ٩۳
شهریور ٩۳
امرداد ٩۳
خرداد ٩۳
اردیبهشت ٩۳
فروردین ٩۳
اسفند ٩٢
بهمن ٩٢
دی ٩٢
آذر ٩٢
آبان ٩٢
مهر ٩٢
شهریور ٩٢
امرداد ٩٢
تیر ٩٢
خرداد ٩٢
اردیبهشت ٩٢
فروردین ٩٢
اسفند ٩۱
بهمن ٩۱
دی ٩۱
آذر ٩۱
آبان ٩۱
مهر ٩۱
تیر ٩۱
خرداد ٩۱
اردیبهشت ٩۱
فروردین ٩۱
اسفند ٩٠
بهمن ٩٠
دی ٩٠

Categories

22 بهمن(۱)
28 صفر(۳)
آخرت(۱)
آداب روز شمس الشموس(۱)
آرایش آقایان(۱)
آموزش در مدارس(۱)
ائمه (سلام الله علیها)(۳٠)
ادب(۱)
اربعین(٢)
ارزش عمر(٦)
ارزش وقت(۱)
ازدواج(۳)
اعمال ام داوود(۱)
اعمال شب و روز عرفه(۱)
اعمال شب و روز غدیر(۱)
اعمال لیلة الرغائب(۱)
امام جواد ع(٢)
امام حسن ع(۳)
امام حسین ع(۱٠)
امام رضا ع(۳)
امام سجاد ع(۱)
امام صادق ع(۳)
امام عسکری ع(٢)
امام علی ع(٦)
امام هادی ع(۱)
امیدواری(۱)
انتقاد(۱)
انسانیت(٢)
اهدای عضو(۱)
اهمیت نماز(۱)
بخشش(٥)
بدحجابی(۱)
بیماران سرطانی(٢)
پاییز(۱)
پدرم(٥)
پسرم(٢)
پیامبر اکرم ص(٥)
تربیت فرزند(۳)
تشکر و قدردانی(٤)
تصاویر متحرک(۱۱٤)
تلاش و سازندگی(۱)
تمسخر(۱)
تولد وبلاگ(٢)
توکل(٤)
جملات زیبا(٧٢)
جملات زیبا در مورد خدا(٢٩)
جنگ و صلح(۱)
حج(۱)
حرز شرف شمس(۱)
حرمت(٢)
حرمت اقوام ایرانی(۱)
حضرت رقیه س(٢)
حضرت زهرا س(۸)
حضرت زینب س(٢)
حضرت عباس ع(۱)
خلاقیت(۱)
خودسازی(۱۱)
خونه تکونی(۳)
خونه تکونی دل(٢)
داستان کوتاه(٥۱)
دروغگویی(۱)
دعا و مناجات(٥)
دعای شفای بیمار(۱)
دلبستگی دنیوی(٢)
دورویی(۱)
دوست داشتن(٢۱)
دوستی(۱)
دکتر علی شریعتی(۱)
روز عشق(۱)
روز معلم(۱)
روزی حلال(۱)
ساخت لانه پرنده(٢)
سالروز ازدواج امام علی ع و فاطمه زهرا س(٢)
سالروز امامت حضرت مهدی ع(٢)
سالمندان(٢)
سخن چینی(۱)
سرزنش(۱)
سلام(۱)
سیمین بهبهانی(۱)
شادکامی(۱)
شانس(۱)
شب یلدا(۱)
شعر(۱٥)
شکرگزاری نعمات(٦)
صداقت(٢)
صدقه(۱)
طنز(۱)
عاشقانه ها(٢٩)
عاشورا(۱)
عالم مجازی(۳)
عرفان نظرآهاری(٩)
عشق کاذب(٢)
عیبجویی(۱)
عید قربان(۱)
عید نوروز(٧)
عیدمبعث(۱)
غدیر(٤)
غرور(۱)
فرصت(۱)
فقر(۳)
قضاوت(۱)
گناه(۱)
مادرم(٥)
ماه ربیع الاول(٥)
ماه رجب(۱)
ماه رمضان(۱)
ماه محرم(٢)
مثبت اندیشی(٢۳)
محبت(٧)
محرم و نامحرم(۱)
مدرسه(٢)
مدگرایی(۳)
مراقبه از نفس(۱۳)
مطالب اخلاقی(٧٢)
مطالب مهدویت(۸۱)
معلم(۱)
مقابله با مشکلات(٦)
مناسبتها(٧٠)
مهدی اخوان ثالث(۱)
مهربانی با حیوانات(٢)
نماز والدین(۱)
نیمه شعبان(٥)
نیکی و احسان(٤)
همدلی(٢٧)
همسایه(٢)
همسر(٢)
همنشین(٢)
همکاری(۱)
وفاداری(۳)
وفای به عهد(۱)
کریسمس(٢)
کم فروشی(۱)
کودکان سرطانی(٢)
کودکان و خدا(۱)
کودکان و رایانه(۱)
کودکان وصداقت(۱)
کودکان ومحبت(۱)

Links

♥ دلمشغولی های یک مامان ♥★
♥زندگی شاید همین باشد♥
♥ دلنوشته های قاصدک♥
♥آهسته عاشق میشوم♥
♥ یک لیوان عشق داغ ♥
♥ زندگی همیشه شاد♥
♥لیمو شیرین غرغرو♥★
♥ همسران اول 1 ♥ ★
♥عاشقانه های انتظار♥
امشب شام،چی بپزم؟
♥ آن سوی دلتنگی ♥
♥ دلسوختگان ♥ ★
♥ عاشق کوهستان ♥
♥ علیٌ ولیّ اللّه ♥ ★
♥ آسمان هستی ♥
♥ساحل مرجانی ♥
♥ آفتاب پنهان ♥ ★
♥ کشکول معرفت ♥
♥ عاشیقیزم ♥ ★
(✾جملات زیبا✾)
♥عمو مهربان♥★
♥ کافه شکلات ♥
♥آهوی ماه نهم♥
♥زلال اندیشه♥
♥ بزم ایلیا ♥ ★
♥ انسان ♥ ★
♥ باشو ♥ ★
♥ نارنجدونه ♥
♥ نارگیله ♥
♥ بهارنارنج ♥
دختر چادری
خاتون الدوله
♥ گلشنا ♥
مطبخ رویا
♥ تنها دل ♥
♥ شوکران ♥
بچه های قلم
♥ شهربانو ♥
♥ آفتاب آّبی♥
♥ ظهور 313 ♥
♥ تی تی♥ ★
♥ قصرمجازی♥
♥ مثل ماه ♥ ★
♥ پرچین خاطره ♥
♥ حدیث آقا ♥ ★
★ کوله پشتی ★
♥ برباد رفته ♥ ★
♥ ساعت شنی ♥
♥ پیرامون من ♥ ★
♥ دایی حسین♥ ★
دختران ماه پیشونی
♥ سروش دل ♥ ★
♥ یه دنیای تازه♥ ★
♥ صدف خال خالی ♥
✿✿وبلاگستان✿✿
♥ خانه مریم بانو ♥ ★
♥ بهار بی خزان ♥ ★
♥عارفانه های پویا♥★
♥موج های فیروزه ای♥
♥بافتنی مامان اعظم♥★
♥مادری برای تمام قرون♥
♥ در بیکران آبی تو ♥ ★
♥مجله اینترنتی لیموترش♥
♥ ترمه (مهدیه سادات)♥★
♥لنگه کفشک ته اقیانوس♥
♥ کوچه های باران خورده ♥★
قالب هاي روزگذر

Special

چت
اس ام اس
چت فارسی
اسکریپت
آپلود عکس
چت روم
قیمت طلا

Design

قالب وبلاگ : روزگذر دات كام

Others

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
تصاویر زیباسازی نایت اسکین

كسي كه داراي عزمي راسخ است ،جهان را مطابق ميل خويش عوض مي كند .:: گوته ::.
ابزار سخنان ماندگار
قالب وبلاگ عاشقانه
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

كد تغيير شكل موس

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

تنهاباخدا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس